روایت یک شمع
در تمام طول زندگی خود ، دراین 41 سال ، عزاداری جایی را ندیدم جز در روستای پدر خود ، افراتخت .مراسم خاصی برگزار می شود .
از شب اول تا عصر عاشورا ، غروب شام غریبان و من جز در ا ین روستا ، جایی نبودم و هر کجا که بودم ، این ایام برگشتم و از خدا می خواهم این فرصت را به من بدهد تا پایان عمر نیز چنین کنم وبرگردم و حلاوت این عزاداری شیرین را بچشم .
روزی که جز زیبایی چیزی در آن رویت نشد ، بدیهی است که مراسم سوگواری و پاسداشت این روزکه مبدل به فرهنگ شده نیز ، زیبا ، شورانگیز ، شوق انگیز و بی نظیر باشد .
در روستای پدری ام ، افراتخت مراسم عزدارای ، مانند همه روستاهای مازندران و سراسر ا ین کشور پهناور امام حسین (ع) با شکوه خاصی برگزار می شود . البته تا آنجایی که من شنیدم و توی فیلمها که دیدیم ، بخصوص این چند سالی که مسئولیت دارم توی صدا وسیما ، شیوه عزاداری ، در هر منطقه و روستا، تفاوت هایی با هم دارد که این تفاوت در هر منطقه مبدل به فرهنگ آن منطقه شده و در وا قع ریشه در تاریخ آن منطقه و روستا دارد که خودش به زیبایی و غنای آن می آفزاید .
مثلاً در خصوص روستای ما ا فراتخت و روستای مجاور آن اورطشت و رود بار ، شیوه برگزاری مراسم در طی شاید 100 سال به گونه ای بوده که ا نگار سناریویی تنظیم شده ، با جزئیات کامل ا ست و در تمام این مدت ، کوچکترین تعغیری نکرده و حدا قل ا ین چند سالی که من دیده ام و می بینم ، جز ا فزایش جمعیت چیزی از جزئیات مراسم کم یا به آن اضافه نشده است و در نتیجه مبدل به فرهنگ و روش خاصی شده که مختص این منطقه است و حکایت شیرینی هم دارد .
سالهای قبل ، شاید 100 سال قبل ، کمتر و بیشتر نمی دا نم می گویند روستای افراتخت و رود بار وقف امام حسین (ع) شده است . ملک آن وقفی است ، روزنهم – تاسوعا- مردم افرا تخت و اورطشت باید نهار دهی بکنند و روز دهم- عاشورا- مردم روستای رودبار ...
پدرم ،راوی این مراسم
تا شب هفتم محرم ، مثل هر جا ، عزادارای در تکیه محل برگزار می شود. شب هفتم مراسم کوعباس (ع) اجرا می شود . آخ که این مراسم چقدر زیبا و روحانی است !
عده ای کودک و نوجوان ، جمع می شوند . یک نوجوان لباس سبز ا بوالفضل (ع) را می پوشد ، اینها دور محل می چرخند و از اذان مغرب تا شب ، دور محل می چرخند و ندای کوعباس ، کو عباس سرمی دهند یعنی :کجاست عباس ؟ ا نگاری طفلان امام حسین (ع) هستند و دنبال عموی خود می گردند !
دم در هر خانه ای جمع می شوند ، در می زنند و توی حیاط خانه نوحه سرایی می کنند . صاحبخانه نیز مبلغی پول به آ نها می دهد و آ نها با این پول لباس و زنجیر و طبل و سنج می خرند تا روز عاشورا برای دسته روی بسوی روستای رودبار که 5 کیلومتر با روستا ما فاصله دارد از آن استفادهکنند...
شب نهم محرم ، از روستای رودبار ، هیت سینه زنی پیاده راه می ا فتند و در مسیر خود ، از روستای اور طشت عبور می کنند و وارد روستای ا فراتخت می شوند. تابستان و زمستان ، برف وسرما ، هیچ تاثیر ندارد و ا ینها 5 کیلومتر پیاده به روستای ما می آیند . در حیاط تکیه و مسجد محل عزدارای را برپا می کنند و پس به روستای خود باز می گردند .
پدرم تعریف می کند سالهای بسیار دور ، یک شب برف سنگینی آمد . مردم روستای رودبار ، در برف وسرما نتوا نستند حرکت کنند . اما دلشان طاقت نداشت که نیایند تا ا ینکه چند نفر از بزرگان محل ، همان شب در عالم خواب بهشان الهام می شود که باید بروند ...
دم دمای صبح ، مردم ا فرا تخت ، صدای عزاداری را می شوند. از خانه ها بیرون می آیند و عزادارانروستای رودبار را می بینند که پای پیاده در برف با علم و کُتل آمده ا ند....
روز نهم - روز تاسوعا- نه تنها روستای رودبار ، بلکه نزدیک به 10-12 پارچه آبادی ، و ا مروزه بسیاری ازمردم از سراسر استان مازندران ، بواسطه فیلم (روایت یک شمع ) که از تلویزیون مازندران ، بارها وبارها پخش شده یا فیلم های دیگری که فیلمبرداران آماتور گرفته و پخش کردند، یبا گفته های دیگران ،به روستای اورطشت و افرا تخت می آیند ...
مردم روستای ا فرا تخت و اورطشت از صبح، خود را مهیای پذیرایی از عزاداران امام حسین (ع) می نمایند و دروازهای منازل به روی مردم باز است و صاحب خانه با اصرار فراوان می خواهد که به خانه آنهابرای صرف نهار و استراحت بیایند .
جالب اینجاست که هر کس تعداد مهمانانش بیشتر باشد به این ا مر مباهات می کنند و خدمتگزاری ازعزاداران امام حسین (ع) را با هر سمت و مقامی که داشته باشد ، ا فتخار بزرگ زندگی خود می داند...
روز تاسوعا ، عزاداران ، اکثراً پیاده وارد روستا می شوند و نخل را نیز به روستا می آورند .نخل یااماری که به گفته بزرگان روستا ، نمادی از تابوت پیکر مطر امام حسین (ع) است ، فقط روز تاسوعا و عاشورا به حرکت در می آید.
نخل منطقه ما به بزرگی نخل یزد نیست ولی قصه جالبی دارد . سازنده این نخل و یک نخل دیگر که در منطقه نوا ، منطقه ییلاقی جاده هراز – مسیر آمل به تهران – موجود است ، یک نفر می باشد که حدود 80 سال و بلکه بیشتر آنرا ساخته .این نخل اینجا در روز تاسوعا و عاشورا به حرکت در می آید و آن نخل در منطقه نوا ، در روز اربعین ، طی مراسم با شکوهی از میان دره ای عبور داده می شود و با طناب کشی به بالای تپه ای مشرف به روستا نوا منتقل می شود .
نخل گردانی مراسم شورا نگیز و حزن ا نگیزیست که نه به نوشته می آید و نه به فیلم و نه به عکس ، فقط باید دید و حس کرد .
اکثر جوانها در شب عاشورا ، توی تکیه می مانند و تا صبح به عزاداری می پردازند و اگر نیم ساعتی ، یک ساعتی، خوابی به چشم بیاید ، همانجا در تکیه می خوا بند .
صبح روز عاشورا ، بعداز اذان صبح ، مراسم صبح تیره دل شروع می شود .
صبح تیره دل نیز مراسم زیبایی هست که عزداران روستای ما از تکیه پایین محله به سوی تکیه بالا محله می آیند و با نوای پر سوزو گداز مداح ، به عزاداری می پردازند و با اشک و آه از صبح می خواهند که ند مد ! از روز می خواهند که بر نیاید و از خورشید می خواهند که نتابد .
روز نشود و عاشورا نیاید تا ا مام حسین (ع) به شهادت نرسد .
آنها در نوحه سرایی خود ، عاجزا نه از روز می خواهند که شب را به کناری نزند و نیاید ... آه و ناله عزاداران چنان سوزناک است که هر شنونده ای را به گریه می ا ندازد ...
عزداران بعداز مراسم صبح تیره دل ،که از عنوان آن هم پیداست که چه حزنی دارد ، در تیکه بالا محله جمع می شوند و زیارت عاشورا می خوا نند و سپس با حوای نذری پذیرایی می شوند .
بعداز آن ، حوالی ساعت 9 صبح ، هیت عزدارای بر ا ی حرکت به سوی رو د بار آماده می شود . وسایل وطراحی تعزیه خیابانی آماده می شود . تعزیه خوانها لباس خاص خود را می پوشند و تعدادی طفل دختر به عنوان کودکان اسیر ، همراه این تعزیه خوانان را می افتند . با طناب و دست پا بسته ، هیت زنجیر زنی پشت سر ا ین کاروان به راه می افتد و بعداز عبور از لورطشت ، به سمت روستای رودبار حرکت می کنیم .
حدود 12 الی 15 روستای دیگر نیز به این کاروان می پیوندند و خیل عظیمی از عزداران ، به سوی روستای رودبار می روند و بعداز مراسم ، مهمان خانه های مردم رودبار میشوند . و در آنجا نیز مثل روستا ما ا فرا تخت ، از صبح مردم خود را مهیای پذیرا یی از عزداران می کنند .
عصر روز عاشورا ، در روستای رودبار تعزیه امام حسین (ع) برگزار می شود. و مردم بعداز صرف نهار ، به تماشای تعزیه می نشینند و غروب ، مراسم شام غریبان برگذار می شود .
مردم روستای ما ، نخل ندارند که آنرا حرکت بدهند . بجای آن یک علم کوچک داریم که قدمت آن به اندازه نخل روستایاورطشت هست و شاید بالای 80 سال قدمت ساخت آن است. این علم کوچک که به علم سلام معروف است ، نماد روستای ماست ما با آن به عزدارا نی که وارد روستای ما می شوند سلام میدهیم و روز عاشورا آنرا پیشاپیش دسته عزدارای خود حرکت می دهیم .
برخلاف بعضی از ریاکاری بازی که این سالها مُد شده و علم های بزرگ با چرخ و اینها می آورند توی خیابان ، علم روستای ما اینجوری نیست . یک علم کوچک و زیباست که حکایت معجزه آسایی نیزدارد .
چند سال قبل ، من خودم شاهد بودم که مردم روستای ما برای استقبال از عزداران رودبار ، بدون علم آمدند . یعنی عجله داشتند برای آمدن به سرمحل ، علم را ازیاد بردند.
علم در داخل تکیه به زمین افتاد و صدا بلند شد . عده ای در بیرون تکیه شنیدند و داخل تکیه شدند تا محل صدا را تشخیص بدهند . آنجا کسی نبود ولی علم روی زمین افتاده بود ...
حکایت شام غریبان هم جالب است . مردم روستای ما بصورت هیت دست روی در حالیکه کودکان شمع به دست در جلوی هیت حرکت می کنند به سوی روستای اورطشت که گلزار شهدا در آنجاست می آیند و کنار امام زاده قاسم (ع) و گلزار شهدا جمع می شوند و مراسم شام غریبان را بپا می دارند .
از خیلی سال قبل ، دلم می خواست از مراسم عزدارای روستای پدری ام فیلمی بسازم .
یادم می آید اولین فیلمنامه ای که آماده کردم برای ساخت ، سال 1369 ، فیلمی بود با عنوان صبح تیره دل ،و بصورت 8 میلمتری می خواستم بسازم ، نشد ، فیلمنامه اش تصویب نشد! یک نگاه خاصی آن زمان توی سینمای جوانان حاکم بود ....
بجایش اولین فیلم خودم را به نام (بیراهه ) ساختم و این فکر سالها با من بود ...
بعدش دوربین ویدئو که خریدم ، همه ساله از مراسم فیلم می گرفتم و الان از سال 1372 تا حالا از مراسم فیلم دارم. تا اینکه وقتی توی صدا وسیمای مرکز مازندران به عنوان کارگردان مشغول برنامه سازی بودم ، با همان اشتیاق سابق ، فیلم را ساختم . خودم هم فیلمبرداری کردم ، خودم هم تدوین کردم با عنوان (روایت یک شمع ) پخش هم شد .
جالب اینجاست که برایش حق الزحمه هم به من دادند که با پول آن ، پول دوربینی که خریده بودم در آمد .... خیلی برایم جالب بود .
الان هر ساله این فیلم از شبکه مازندران پخش می شود .
یک سال که رفتیم روستای رودبار ، از بس مهمان آمده بودند ، معلوم بود مال منطقه ما نبودند . پرسیدم ، دیدم آقا گفت از بند پی بابل آمدیم . گفتم : چه جوری آمدید اینجا ؟ از کجا می دا نسیتد ا ینجا مراسم است ؟
گفت : دوسه شب قبل ، تلویزیون فیلمی پخش کرد ...
بعدش البته این سالها ، به مدد دوربین های دیجیتال و موبایل و تصاویر آن که به همه جا می رود ، بر تعداد کسانی که برای حضور در این مراسم به منطقه ما می آیند ا فزوده می شود .
ا فتخار حضور در این مراسم را برای همه سالها داشتم . دوران نوجوانی و آغاز جوانی ، تاسال 79 ، توی روستا مداحی می کردم . صدایم بد نبود .
بعدش حنجره ام باز شد . دیگر نتوا نستم مداحی کنم . بعدش همیشه دستم دوربین بود و فیلم می گرفتم و چند سال بعد روضه می خواندم . الان هم گهگاهی روضه می خوا نم .
شب اول محرم شام دهی دارم و و روزنهم – تاسوعا – هر جا باشم می آ یم برای نهار دهی ...
یک سال فقط ، نمی دا نم چی شد که خانه ام را در روستا اجاره داده بودم به یک جوانی که تازه ازدواج کرده بود . خودم ساری بودم. خانه سازمانی صدا وسیما می نشستم . با مستأجر شرط کرده بودم که روزنهم دروازه را باز کند و من خودم هزینه را می دهم تا نهار دهی شود . متاسفانه شب ششم یا هفتم به من گفت که نمی توا ند این کار را بکند. آن سال ، در خانه ام بسته بود .
دلم داشت پاره می شد . مثل کودکی مادر مرده گریه می کردم . سر ظهر رفتم توی زمین شالیزاری ، گوشه ای مخفی شدم . 38 سال سن داشتم و مدیر تولید سیما هم بودم !
رفتم گوشه ای مخفی شدم . نه رو داشتم به محل بیایم . نه دل داشتم ... تا ساعت 3 بعدازظهر آنجا نشستم و گریه کردم . همه که رفتند ، من به روستا برگشتم ...
دیگه تکرار نشد ...
خدا کند که نشود ....
- ۳ نظر
- ۲۲ آذر ۹۰ ، ۰۷:۰۰
- ۱۱۱۸ نمایش