پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۳ مطلب با موضوع «یادگاری محمد صادق سینا» ثبت شده است

پناه بر خدا از شر شیطان و پناه بر خدا از شر نفس و پناه بر خدا از شر خود و درونمان که طغیان می کند.
پناه بر خدا از شر آن موجود زخم خورده که فریاد می کشد از عمق چاه درون ، چاه سیاهی که زندگی او و تبعید گاه او در آنجاست و سیاه است و بی نهایت عمیق است و دست نیافتنی .
پناه بر خدا از شر آن موجودی که در درون همه ماست ، زخم خورده است و وحشی که گاهی آدم دلش به حالش می سوزد ولی باید سر بریده شود تا جان آرام گیرد ...
پناه بر خدا از شر خشم لجام گسیخته که سر به دیوانگی می زند و پناه بر خدا از چشمی که پس از ظلم مفرط نمی گرید و دلی که نمی لرزد ...
پناه بر خدا از لق بودن زبان که بی هوا پرت می گوید ...
پناه بر خدا از غیبت و دروغ ، از بی هوا دروغ گفتن و به سادگی آب خوردن غیبت کردن که گاهی آب خوردن سخت تر از غیبت کردن است !
پناه بر خدا از دو بهم زدن و از نزدیک نبودن قلب ها به همدیگر و پناه بر خدا از فاصله عمیق وجدان بشری با اینهمه ستم به خود و دیگران .
پناه بر خدا از اشتباه و از جهالت و پناه بر خدا از تصمیم نابجا ... / 426

محمد صادق سینا - 1385.3.7

  • علیرضا فلاح

پر از غروب  شدم ، وا کنید پنجره ها را
که آفتاب بروبد ، غبار آینه ها را
در این سکوت لبالب  به من پناه ده ای عشق !
به من که با ختم امشب ، تمام قافیه ها را  
امید داشتم ، اما شتاب حادثه نگذاشت
که وقف چشم تو باشم ، تمام ثانیه ها را
به لحن آه ، به خط عزا ، به لهجه غربت  
به سبک گریه نوشتم ، کتاب مرثیه ها را
درین همشگی باد ، کجاست آتش فریاد
که تا همیشه  بسوزد ،  سکوت حنجره ها را
چه سر نوشت غریبی ، بهار و فاصله و باغ
دلم گرفت برایت ، دلم گرفته بها ر را

نیاوران - 1374/4/1

این قطعه شعر را از میان یادداشت های محمد صادق سینا پیدا کردم .

شعر از سید علی امیر فضلی هست . / 415


  • علیرضا فلاح

توی بازار تجریش ، بعدش کوچه و پس کوچه ها ، تنگ غروب ، توی خیابونها ، مردم همینجور توی هم می لولیدند . من نیز هم .
هیاهو می کردند . همهمه می کردند . هر کس دنبال کاری و هرجوانی دنبال نگاهی !
هر کدام در هزار توی خیال خود . من نیز هم .
 توی چهره شان همه چی مشهود بود . به خیلی چیزها فکر می کردند ، الا زندگی !
 راستی زندگی چی هست که هیچکدام ما – شاید – به آن نمی اندیشیم ؟
زندگی – حقیقاً چیست ؟
آنها داشتند زندگی می کردند ، همین حرکات ، حرفها ، نگاهها ، به دنبال چیزی بودن در هزار توی خیال خود گم شدن ، همه اینها زندگی بود .
همشان داشتند لحظه ای زندگی می کردند . برشی از زندگی آنها ، اینجا بود ولی نمی اندیشیدند که زندگی چیست ؟
همه ما داریم زندگی می کنیم ولی  نمیدانیم  زندگی چیست ؟  / 414

 محمد صادق سینا - تجریش 1374/3/31

  • علیرضا فلاح