پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

دل که یهو بگریزد، معلوم نیست که آدم را به کجا بکشاند ؟
 یهو می بینی سر از یک امام زاده  در آوردی . جایی در دل صحرا ، که درخت دورش کاشته اند و دو تا گلدسته و زمین که اموات را در آغوش گرفته و سپس یک بنای تازه  ساز .
 می روی که به ضریح داخل امام زاده بچسبی و ببوسیش و دعا کنی که صدای گریه جوانی را می شنوی !
 وای چه هق هقی می کند ! از چه درد می نالد و از خدا چه می خواهد ؟
دلت می گیرد که چه چیزی ساده ، چه آرزوی بچه گانه ای تو را به اینجا کشانده ! چه  خواسته های ناچیزی ... و در آن فضای روحانی ، دعا که می کنی تازه یادت می آید نه زندگی مجموعه ای است از همین آرزوها و خواسته ها ی جزئی وحتی ناچیز ونمی شود کسی را به این خواسته ها سرزنش کرد .
و تا بیایی چیزی بخواهی دلت می رود پیش آن جوان که می نالد و دلت می گیرد و دوباره یادت می آید که انسان به همین خواسته ها و آرزوها زنده است . انسان به واسطه همین نیازهاست که با خدا رابطه برقرار می کند . این گریه هاست ، این دردهاست ، این استغاثه هاست که او را به خدا پیوندمی دهد .
آنوقت دیگر برای خودت چیزی نمی خواهی یا مانند همیشه آهی می کشی و بیرون می آیی .
تنگ غروب شده و در خیابانهای خلوت این شهر غریب  پرسه می زنی . سیگاری می گیرانی  و دودش را با ولع تو  می بری و سپس   بیرون می فرستی ...
صدای از آن دور می آید . صدای اذان . برادرت بلال چه حزن انگیز می خواند و توصدای دلنشین او را از ورای حصار سترک تاریخ می شنوی . دلت پَر می گیرد  و به آنجایی می رود که آرزویش را داری .
سر راهت مسجدی است . مسجد جامع و صدای اذان نوجوانی شنیده می شود . بی اختیار ، تو می روی  و از آب حوض وسط حیاط ، چند مشت بر میداری و وضو می سازی . حتی آنقدر دلت وا می شود که چند مشت آب به درون روده هات می فرستی تا دلت خنک شود . حتی ذره ای اهمیت  نمی دهی که این آب بهداشتی است یا نیست !
توی  مسجد از هوای بیرون نیز خنک تر است . همه جا با نور مهتابی روشن و صدای زمزمه کسانی که فرادا نماز می خوانند به آواز چلچله ها و صدای  سحر انگیز دسته ای از پرندگان صبحگاهی می ماند . زمانی که چشمانت زودتر از چشمان خورشید گشوده می شود ، خنکای صبحگاهی را حس می کنی و سپس روشنی که سر می زند، آواز دسته جمعی پرنده ها و زمین و آسمان شروع می شود .
به نماز می ایستی و نمی دانی بگریی یا از شادی لبخند به لب بیاوری . صدای ترک خوردن دل را که می شنوی ، می دانی که گریه در راه هست و بی اختیار چشمانت به اشک می نشیند . کودکان در حال نماز خواندن و پیرمردی نحیف نیز کنار تو در حال رکوع و سجود . او سالهاست ، خیلی سالهاست که چنین می کند .
 بیرون می آیی . همه جا تاریک شده و نسیم خنکی ، چهره ات را نوازش می کند .
سبکبال تر از همیشه به خانه بر می گردی . دیگر تا مدتها دلت بهانه نمی گیرد .... / 397

حصارک کرج - سه شنبه – غروب 1375/3/29

  • علیرضا فلاح
زخاک آفریدت خداوند پاک                                       پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهانسوز و سرکش مباش                          زخاک آفریدندت آتش مباش
چو گردن کشید آتش هولناک                                  به پیچارگی تن بیفدات خاک
چون آن سرفرازی نبود ، این کمی                             از آن دیو کردند از این آدمی
یکی قطره باران ز ابری چکید                                   خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم ؟                          اگر او هست ، حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید                               صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار                                  که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست  شد                               در نیستی کوفت تا هست شد .
تواضع کند هوشمند گزین                                       نهد شاخِ پر میوه ، سر برزمین

بوستان سعدی -  باب چهارم ، در تواضع

سعدی شرین سخن ، در آغاز باب تواضع ، به قصه آفرینش انسان اشاره می کند و برتری خاک بر آتش را به لحاظ رعایت  فروتنی ، با ابیاتی شیوا بیان می کند .
در مقابل آسمان ، زمین است و خاک پاک ، همیشه افتاده زیر پا ، اما کسی هست نداند که از همین خاک آفریده شدیم و درنهایت به خاک باز می گردیم !؟
آیا خداوند نمی دانست که آتش لطیف است و زیبا !؟  پس چرا از خاک انسان را آفرید؟ مگر نه اینکه برای کرنش و افتادگی خاک ؟
خداوند تبارک و تعالی موجودی را برای پرسش می خواست .  موجودی که طغیان نکند .  لهیب نکشد و اگر فرشته ها را از غیر خاک و از جنس نور آفرید ، تمامی شهوات و احساس را از آنها گرفت . فرشته ها پیرمرد دربندی را می مانند که دم از زهد و تقوا می زنند !
آتش سرکش است و لهیب می کشد ، پس شایستگی برای سرشت شدن موجودی که عبادت و افتادگی به درگاه خالق بهترین و زیباترین مفهوم وجودی او باشد ، را نداشت .
از خاک آفریده شدیم و به خاک باز می گردیم . خاک افتاده است و باید به بندگی بیفتیم . نه آنکه از جنس آتش بود و سرکشی کرد و به خاک نیفتاد و مغضوب درگاه الهی شد .
***
استاد مطهری (ره) در کتاب ( انسان کامل ) بحث  زیبایی را در باب " کشتن نفس " و تفاوت آن با  " پرورش عزت نفس "  مطرح می کند . او به اعتقادات پاره ای از عرفا برای کشتن نفس ، که اساس تزکیه هست می پردازد که در واقع کشتن عزت نفس است !
 از اساس هیچ انگاشتن خود در مقابل دیگران غلط و تهی است . فلذا اگر نیت حضرت سعدی در بیت هفتم  شعر ، همان اندیشه عرفای آنچنانی باشد ، حقارت ، کشتن عزت نفس ، این نیز همان باشد که استاد مطهری فرمودند . چون خدواند زمانی که انسان را خلق کرده ، از این خلق به خود درود فرستاد و خود را تحسین کرد از این احسن الخالقین خود !
پس برای  نفس  و ارزش انسان ، ارزشی مضاعف قائل است و شکستن این عزت و ارزش تا مرحله رسیدن به حقارت ، نوعی گناه است و دهن کجی به خلقت .
اما نیت جناب سعدی چنین نیست . سعدی اشاره ندارد به کرنش کوچک در مقابل بزرگ ، بلکه در مقام بنده گی هست برای قطره در برابر دریا . کرنش و به خاک افتادن بنده برای بنده نیست ، قطره برای دریا هست ، جزیی از کل برای کل ! چون از کل است ، به کل کرنش می کند .
چون قطره خودش از دریا است ، وسعت دریا را ، بی انتهایی آنرا می بیند ، دم از نیستی می زند وگرنه قطره خود می داند که  چیست .
اشاره است به بنده که اگر به درک خالق نائل آید ، وسعت لطف و کرم ، نامحدودی او را به ذهن بیاورد ، بی شک دم از نیستی خواهد زد و اعتراف خواهد کرد که هر آنچه هست ، اوست .
حالا نتیجه این به خاک افتادن چیست ؟ پاداش این دم از نیستی زدن چیست ؟
مروارید !
برای آن قطره و دریا ، در آغوش صدف خسبیدن و مبدل به مروارید شدن است و برای بنده نیز دم از نیستی در مقابل پروردگار زدن و کرنش و افتادگی در مقابل او ، رسیدن به وصال و لقای اوست .
بنده چون به خاک می افتد، در مقابل خالق ، خود را هیچ می پندارد ، به راز  معرفت آگاه می شود و در آغوش (عشق) ، صدف دریا ، به مرواریدی زیبا بدل می شود که خداوند او را افضل تر از فرشته گان میداند و شایسته خلیفه الهی .
در نهایت پندی می دهد سعدی ، در باب تواضع و آن مثل مشهور که :

" درختی که پربار است سرش به زیر است ". / 396

_______________________________________________________________

این یادداشت در آذر 1375 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا اصفهان قلمی شد .

  • علیرضا فلاح


زمستان 1386 برف آمد وحالا.
ابوالفضل تازه به دنیا آمده بود . افراتخت بودیم  و حالا در ساری ، پسرکم دارد برف بازی می کند!
او سرخوش از برف بازی و من مثل اکثر هم استانی هایم نگران قطع شدن جریان گاز ...
مازندران ته خط لوله گاز است و برادران تهرانی ما حتما به فکر ما نیستند !!
اینجا با قطع آب و برق و گاز در بعضی از شهرهای شمال ، دادشان به هوا رفت وعیش ییلاقی شان بهم خورد و البته در تهران ، سایر برادران یک چهارم گاز کشور را مصرف می کنند و بی خیال ...
شب وقتی گوینده خبرتلوزیون از رکورد مصرف گاز توسط برادران عزیز تهرانی در همین ایامی که گاز روستاهای مازندران ، یکی یکی قطع می شود گفت و اینکه یک چهارم انرژی کشور را آنها مصرف می کنند و عین خیالشان هم نیست ، ... خب هیچی نگفتم و به هیچی فکر نکردم !!
از خیلی وقت پیش می دانستم که تهران همه ایران است ! / 395

  • علیرضا فلاح
سید‌یاسر جبرائیلی در فارس نوشت ،

هر فردی که تجربه مدیریت یک سازمان 200 نفره را هم داشته باشد، نیک می داند که توزیع متمرکز کالا و هدایا به افراد، علاوه بر ایجاد اخلال در روند عادی امور و فلج کردن سازمان در زمان توزیع، صف‌های طویلی پشت باجه توزیع شکل می دهد که نه صحنه های زشت آن و نه حواشی حضور در «صف»، قابل کنترل نیست. شاید برای کارمندان آن سازمان، ماجرا در همان روز توزیع خاتمه یابد، اما در نظر مراجعه کنندگان یا میهمانان و ناظران بیرونی، «تصویر عمومی» آن سازمان، مدیران و کارکنانش ملکوک خواهد شد.

در مثال سازمان، اگر وضعیت فوق الذکر منجر به خدشه دار شدن اعتبار عمومی سازمان و کارمندان در نگاه ناظر بیرونی می شود، درباره یک کشور، وضعیت های مشابه منجر به خدشه دار شدن تصویر عمومی کشور(Country Image) در محیط بین المللی می شود. صف های طویل مردم که طراحان سبد کالا برای ارائه مقداری برنج و مرغ و تخم مرغ شکل دادند و تصاویر ناراحت کننده آن منتشر شد، اگر نخستین حسی که در وجود ناظران داخلی و حاضران در صف‌ها ایجاد کرد «حس حقارت» بود، برای ناظران و بازیگران بین المللی، پیام هایی مخابره کرد که راقم این سطور از تحریر آنها اکراه دارد. اگر این ماجرا یک استثنا بود، می شد آن را حمل بر «بی تدبیری» کرد و از کارشناسان خواست به نقد «چگونگی» توزیع کالا بپردازند؛ اما مخابره سیستماتیک (تکرار شونده) چنین پیام هایی به دشمن، اجازه تقلیل ماجرا به یک بی تدبیری صرف را نداده و ما را ملزم به بررسی «چرایی»‌ این اقدام می کند.

در علم روابط بین الملل مشهور است که دولت‌ها هیچ گاه ارزیابی اطلاعاتی دقیقی از وضعیت قدرت یکدیگر ندارند و همین «احتمال خطای محاسبه»، آنان را در برگزیدن ابزارهای مختلف نیل به اهداف سیاست خارجی دچار تردید می کند. در راستای همین امر، دولت ها معمولا برای افزایش ضریب خطای محاسباتی رقبا، سعی دارند در محیط بین المللی تصویر عمومی قدرتمند و بی نقصی از خود به نمایش بگذارند. این تلاش، در شرایطی که دو دولت در حالت مخاصمه، شبه مخاصمه و یا مذاکره قرار دارند، صد چندان می شود.

در شرایط کنونی که دولت محترم در حال مذاکره با دشمن برای اثبات صلح آمیز بودن فعالیت های هسته ای است، طرف غربی علی رغم ضعف‌های عدیده‌ای که در حوزه های مختلف قدرت دارد، نه تنها ضعفی از خود نشان نمی دهد، بلکه پیوسته در حال تظاهر به قدرتی فراتر از واقعیت سطح قدرت خویش است. تهدید ایران به حمله نظامی، عمده ترین شکل این تظاهر به قدرت است که هرچند در محیط‌های آکادمیک و اتاق های فکر، با توجه به وضع کنونی ایالات متحده به عنوان طنز بدان نگریسته می شود، اما واشنگتن از قصد خود برای تحمیل گزینه نظامی به محاسبات طرف ایرانی، عقب نشینی نمی کند. آمریکایی ها خوب می دانند و به زبان هم آورده اند که «دیپلماسی در خلا عمل نمی کند و موفقیت یک کشور در عرصه دیپلماسی به قدرت آن وابسته است»، لذا طبیعی است که درباره سطح قدرت خود اغراق نمایند. اما در مقابل این اغراق، در کمال تعجب طرف ایرانی نه تنها میزان قدرت خود را بزرگنمایی نمی‌کند، بلکه به طرز غیرقابل باوری دقیقا متناسب با حوزه های ابراز قدرت طرف مقابل، به صورت غیرواقعی اظهار ضعف کرده و کشور را ضعیف تر از آنچه هست نشان می‌دهد! اگر آمریکا از تحریم اقتصادی سخن می گوید، برخی «خزانه خالی» را تکیه کلام خود می‌کنند؛‌ اگر دشمن و طرف مذاکره تهدید به حمله نظامی می کند، جناب آقای ظریف وزیر محترم امور خارجه در اظهار نظری به دور از واقعیت، می‌گویند «آمریکا اگر بخواهد می‌تواند در عرض 10 دقیقه تمامی تاسیسات هسته‌ای و استراتژیک ایران را نابود کند»؛‌ اگر آمریکا می گوید اثر تحریم ها ایران را به میز مذاکره آورده است، بخش دیگری از سیستم اجرایی با به صف کشیدن مردم برای دریافت مرغ و برنج، برای ادعای دشمن مستندسازی می کند!

همانطوری که پیشتر گفته شد، متاسفانه تکرار سیستماتیک مخابره پیام ضعف به دشمن، ماجرای توزیع سبد کالا را از سطح یک مسئله اجرایی به یک مسئله امنیت ملی ارتقا داده است. نگرانی دوستداران دولت این است که اگر درباره سطح قدرت ایران اغراق نمی شود، چرا واقعیت های قدرت ایران تقلیل داده شده و یا پیام‌های ضعف به دشمن مخابره می‌شود؟

 شاید واقعا در پس این موضع گیری ها و اقدامات، چیزی جز بی‌تدبیری و فقر اطلاعاتی نبوده و حتی تکرار سلسله‌وار این اشتباهات نیز، صرفا یک تصادف -هرچند نادر- باشد؛ اما به نظر می رسد با توجه به تاکیدی که دولت محترم بر کرامت انسانی و عزت ملی و همچنین موفقیت در مذاکرات هسته‌ای دارد، ضروری است حساسیت ویژه‌ای نسبت به این گونه امور به خرج داده شود. در صورتی که تعمدی در پس این خطاهای راهبردی باشد، بی‌تردید باید از وجود یک برنامه مشخص برای تخریب وجهه دولت در میان مردم و تلاش برای عدم موفقیت آن در عرصه بین المللی سخن گفت؛ لذا از ریاست محترم جمهور جناب حجت الاسلام روحانی انتظار می‌رود تیمی خبره را مامور بررسی پشت پرده این «سلسله اقدامات قابل تامل» کرده و دستور ویژه ای برای جلوگیری از تکرار موارد مشابه صادر نمایند.

خب اگر در گذشته به احمدی نژاد انتقاد می کردیم (1) این انتقاد آقای جبرائیلی نیز جای تامل دارد ! / 394

_______________________________________

1 - عکسی که می تواند موجب شرمنده گی ما شود!

  • علیرضا فلاح