پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام حسین» ثبت شده است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 








ولادت با سعادت امام حسین ( ع )

و روز پاسدار
و این نماد مقدس ، که همه هویت ما ایرانیان است
این یعنی عشق
این یعنی پاسدار عشق
و این یعنی عاشق واقعی حسین بن علی
خودمان را پیدا کنیم که در کجای این صحنه مقدس عشق ورزی حضور داریم ! / 407

پ.ن : بعضی از دوستان عزیز به این نوشته بنده خرده گرفته اند که چرا عنوان (همه هویت ما ایرانیان ) را برگزیده ی ؟
 پاسخ من اما ، ساده و روشن است . مرحوم  جلال آل احمد می گوید :
 شیعه ، عنصری تفکیک ناپذیر از هویت ایرانی است .
و به گواهی قریب به اتفاق مورخین و به اخص نظرات روشنفکران دینی در قرن اخیر ، عنصری که هویت ایرانی را در مقابل هجوم تازی ها در زمان خلیفه دوم حفظ نموده وغرور از دست رفته را به آنها باز گرداند ، تمسک به مذهب شریف و مترقی شیعه بود.
و اکنون به اعتقاد همه ما ایرانیان ، اینهایی که در نبرد غرور آفرین 8 سال دفاع مقدس ، سینه در مقابل گلوله دشمن سپر کرده اند ، از حسین بن علی (ع) الگو گرفته بودند.
 معادله خیلی روشن است مجهول ندارد !
 این اعتقاد و باور قلبی من است و من معمولاً در بیان باورهای خود ، اهل حاشا و مماشاد نیستم !

  • علیرضا فلاح

روی دیگر جنگ ، دفاع مقدس مردم ایران ، سند مظلومیت است .
مانند سندی که امام حسین ( ع ) در روز عاشورا با سر دست گرفتن علی اصغر ( ع ) به تاریخ ارائه فرمودند.
انفجار دبستان و پروانه هایی که در آتش سوختند صحنه ای است که بمبارانی که دبستان شهید فیاض بخش را با خاک یکسان کرد تا 65 دانش آموز شهید این مدرسه و مدرسه راهنمایی امام حسن مجتبی شهر بروجرد در گمنامی میان صفحات تاریخ به فراموشی سپرده شوند. و امروز دنیا از عکسی دلش می گیرد که در آن بدنهای بی روح 65 کودک دبستانی در سالن ورزشی طالقانی در صفی طویل دراز شده اند و بر روی سینه هر یک برگ کاغذی که نشان دهنده نام و نشان شهیدان خردسال است خودنمایی می کند.
/ 370

  • علیرضا فلاح
نزدیک به یک ماه شده که نتوانستم وبلاگم را به روز کنم .
حالا که دوباره شروع کردم ، مقدس تر از نام و یاد آقای همه ما حسین ( ع ) ، نام زیباتری نیافتم .
در شبکه مجازی کلوب ، نوشته ای از خانم  " ترنم افشاری " سینه ام را سوزاند !
از ایشان اجازه باز نشر گرفتم .
ثوابش برای این خواهر محترم.

خدا یک پسر به من بدهد

اسمش را بگذارم «حسین»

بعد من بشوم «ام الحسین»

و او بشود «حسین ِ من»

که از ته دلم صدایش کنم: «حسین» م، مادرم، عزیزم..

به بقیه بسپارم که هوای «حسین» م را داشته باشند

خاطر «حسین» م را اذیت نکنند

صدا برای «حسین» م بلند نکنند

یادم باشد که «حسین» م را جایی تنها نگذارم یک لیوان آب همیشه دم دستم باشد

که هیچ وقت «حسین» م احساس تشنگی نکند..  / 360

____________________________________________________________

*یکبار دیگر خواندم .سینه ام سوخت. اجازه می دهید در وبلاگ خودم باز نشر نمایم ؟

*بله آقای فلاح مانعی ندارد...

  • علیرضا فلاح
دخترم سما ، مطلبی نوشت در خصوص دهه فجر وبعد از اینکه در مدرسه شان خواند ، از من خواست که در وب خود ، منتشرش کنم .

کشورعزیز ما ایران ، برای سالهای سا ل ، زیر سلطه و نفوذ اجانب بود.
پادشاهان بر این سرزمین اسلامی حکومت می کردند که خود دست نشانده غرب و بخصوص آمریکا بودند.
ثروت این سرزمین به یغما می رفت و اثری از دین و مذهب ما نبود .مردم تحت شکنجه حکومت و حکومت نوکر اجنبی بود.
در این شرایط سخت و نا عادلانه ، مردی از تبار سید الشهدا امام حسین ( ع ) پرچم قیام را به دوش کشید تا دین جد خود را زنده سازد.
مردم رنج کشیده ایران ، به ندای این مرد الهی ، لبیک گفتند و چون سربازانی فداکار در رکاب او از جان خود گذشتند.
امام روح الله خمینی ( ره ) که رهبری این قیام مقدس را به عهده داشت ، سید بزرگ و مجتهدی فرزانه بود که توانست به یاری مردم خداجوی ایران ، بساط کاخ و کاخ نشینان را در هم شکند و در ایامی که امروز در آن به سر می بریم ، ایام الله دهه فجر ، پیروزی را به مردم این سرزمین مقدس هدیه نماید.

این انقلاب ، با خون شهدا و با رشادت زن ومرد و پیر وجوان این مملکت و با رهبری حضرت امام خمینی ( ره ) به پیروزی رسید و اکنون با رهبری نایب برحق آن امام بزرگ ، حضرت آیت الله امام خامنه ای ، بسوی مقصد نهایی خود که اتصال به قیام حضرت صاحب الزمان ( عج ) است ، به پیش می رود . / 326

  • علیرضا فلاح

هنگامی که ابوالفضل (ع) ، تنهایی برادر ، کشته شدن یاران و اهل بیتش که هستی خود را به خداوند ارزانی داشتند ، دید ، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سر نوشت درخشان خود را دنبال کند.

اما به او اجازه نداد و با صدای حزین فرمود " تو پرچمدار  من هستی! "
امام با بودن ابوالفضل (ع) ، احساس توانمندی  می کرد . زیرا عباس  به عنوان نیروی بازدارنده و حمایتگر در کنار او عمل می کرد و ترفند دشمنان را خنثی می نمود .
ابوالفضل (ع) با اصرار گفت :
 از دست این منافقین سینه ام تنگ شده است ، می خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم .
امام از بردارش خواست برای اطفالی که تشنگی ، آنان را از پا در آورده است آب تهیه کند . آن دلاور بزرگوار نیز به طرف آن مسخ شدنگان که دلهایشان  تهی از مهربانی  و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب  و انتقام الهی برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه  عمربن سعد کرد و گفت :
 ای پسر سعد ! این حسین فرزند دختر پیامبر(ص) است که اصحاب  و اهل بیتش  را کشته اید و اینکه خانواده و کودکانش تشنه اند ، آنانرا آب دهید که تشنگی ، جگرشان را آتش زده است و این حسین  است که باز می گوید " مرا واگذارید تا به سوی روم یا هند بروم و حجاز و عراق را برای شما بگذارم "
سکوتی هولناک  نیروهای پسرسعد را فرا گرفت . بیشترشان سر فرو افکندند و آرزو کردند که به زمین فرو روند .
پس شمربن ذی الجوشن پلید و ناپاک ، چنین پاسخ داد :
ای پسر ابوتراب ! اگر سطح زمین همه آب بود و اختیار ما قرار داشت ، قطره ای به شما نمی دادیم  تا آنکه تن به بیعت با یزید بدهید .
پست فطرتی ، این ناجوانمرد را تا بدین درجه از ناپاکی تنزل داده بود .
ابوالفضل  به سوی برادر بازگشت ، طغیان و سرکشتی آنان را بازگو کرد ، صدای دردناک کودکان را شنید که آوای العطش  سرداده بودند ، لبهای خشکیده و رنگهای پریده آنان را دید و مشاهده کرد که از شدت  تشنگی  در آستانه مرگ هستند . هراسان شد . دریای درد ، در اعماق وجود حضرت موج می زد دردی کوبنده خطوط چهره اش را در هم کشید و با شجاعت  به فریاد رسی آنان برخاست.
 مشک را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شریعه فرات تاخت ، با نگهبانان در آویخت ، آنان را پراکند ساخت ، حلقه محاصره  را در هم شکست  و آنجا را در اختیار گرفت .
جگرش از شدت تشنگی می سوخت . مشتی آب برگرفت تا بنوشد ، لیکن  به یاد تشنگی برادرش و بانوان و کودکان  حرم افتاد ، آب را ریخت ، عطش  خود را فرونشاند و گفت :

 یا نفس من بعدالحسین هونی – فبعده لاکنت ان تکونی

هیات ما هذا فعال دینی – و لا فعال صادق الیقینی

ای نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد که باقی باشی ، این حسین است که جام مرگ می نوشد  ولی تو آب خنک می نوشی ، به خدا این کار خلاف دین من است .
قمر بنی هاشم ، سرافراز ،پس از پر کردن مشک آب ، راه خیمه ها را در پیش گرفت و این عزیزترین هدیه را که از جان گرامیتر  می داشت با خود حمل می کرد ، در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهای بی مقدار ، درآویخت ، او را از همه طرف محاصره کردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند . حضرت با خواندن رجز ، آنان را تار و مار کرد و بسیاری را کشت :

لارهب الموت  اذشا الموت زقا   -   حتی اورای فی المصالیتلقا
نفسی  لنفس  المصطفی  الطهروقا    انی انا العباس  اغدو بالسقا
و لا اخاف اشر یوم الملتقی

از مرگ هنگامی  که روی آورد بیمی ندارم ، آنکه میان دلاوران به خاک افتم ، جانم پناه نواده مصطفی باد!  منم عباس  که برای تشنگان آب می آورم و روز نبرد از هیچ شری هراس ندارم .
با این رجز ، دلیری بی مانند  خود را آشکار ساخت. بی باکی خود را از  مرگ نشان داد و گفت که با چهره  خندان  برای دفاع  از حق  و جانبازی در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت .
سرافراز بود از اینکه مشکی پر آب برای تشنگان  اهل بیت می برد .
سپاهیان از برابر او هراسان می گریختند ، عباس  آنان را به یاد قهرمانیهای  پدرش ، فاتح خیبر و درهم کوبنده  پایه های شرک ، می اندخت ؛
ناگاه نوفل ازرق  که در جایی کمین کرده بود و از کمینگاه در آمد و با کمک زیدبن ورقا دست راست حضرت  را جدا کردند . دستی که همواره  بر سر محرومان  و ستمدیدگان  بود و از حقوق  آنان دفاع می کرد.
حضرت فوری مشک را دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ خود گرفت ؛
قهرمان کربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجز خوانی پرداخت ؛
 
والله ان قطعتم یمینی – انی احامی  ابدا عن دینی
نجل النبی الطاهر الامین – مع جمله السادات  و الاطهار
قد قطعوا ببعیهم یساری – فاصلهم یا رب حر النار

   
ای نفس ! از کفار نترس مژده بر تو باد خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان . دشمنان ستمکرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من ، آنها را در آتش  سوزان جای ده.
 حضرت به گفته برخی منابع ، مشک را به دندان گرفت و بدون  توجه  به خونریزی  و درد بسیار ، برای رساندن آب به تشنگان اهل بیت اسب را تازاند .
حقیقاً  این بالاترین مرحله شرف ، وفاداری  و محبت است که انسانی از خود نشان می دهد. در حالی که می رفت تیری  به مشک اصابت کرد و آب آن را ریخت .
سردار کربلا ایستاد. اندوه او را فرا گرفت ، ریخته شدن آب برایش سنگین تر از جدا شدن دستانش بود .
ناگهان  حکیم بن طفیل به حضرت حمله و رشد و با عمود آهنین  بر سرایشان کوفت . فرق ایشان شکافت و در این هنگام از اسب  به زمین افتاد و گفت:
 یا اخی، یا حسین علیک منی السلام
ای برادرم ای حسین ،  خدا حافظ ، ای برادر، برادرت را دریاب .
باد صدای عباس را به امام رساند ، قلبش شرحه شرحه شد .
 دلش از هم گسیخت ، به طرف  علقمه شتافت ، با دشمنان در آویخت ، بر سر پیکر برادر ایستاد ، خود  را بر روی او انداخت با اشکش  او را شتشو داد و با قلبی آکنده از درد و اندو گفت :
آه ! اینک کمرم شکست . راهها  برمن بسته شد و دشمن شاد شدم .
امام با اندمی  در هم شکسته ، نیرویی فروریخته و آزوهایی بر باد رفته به بردارش  خیره شد و آرزو کرد قبل از او به شهادت  رسیده باشد .
 سید جعفر حلی  حالت امام را در آن لحظات ، چنین  وصف کرده است :
حسین به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالی  که چشمانش از خیمه ها تا آنجا را کاوش می کرد جمال برادر را نهان یافت ، گویی ماه شب  چهارده  که زیر نیزه ها شکسته نهان باشد ، بر پیکر  او فتاد و اشکش  زمین را  گلگون کرد .
 خواست او را ببوسد ، لیکن جایی در بدن او در امان  از زخم سلاح نیافت  تا ببوسد. فریادی کشید که در صحرا پیچید و سنگهای سخت  را از اندوهش به درد آورد :
برادرم ! بهشت برتو مبارک باد ، هرگز گمان نداشتم راضی  شوی که در تنعم باشی و من مصیبت تو را ببینم .
بردارم ! دیگر چه کسی دختران  محمد را حمایت خواهد کرد، که ترحم می خواهند لیکن کسی به آنان رحم  نمی کند .
این پرچم  توست ، دیگر چه کسی علمدارم باشد ؟

 برادرم ! مرگ فرزندانم را برمن سبک کردی.

زخم  را تنها  زخم  دردناکتر ، تسکین می دهد .

نویسندگان مقتل ها نقل می کنند ، امام هنگامی  که از کنار پیکر برادر برخاست ، نمی توانست  قدم بردارد و شکست برایشان عارض شده بود لیکن حضرت صبور بود ، با چشمانی اشکبار به طرف خیمه ها رفت .

 دخترش سکینه پیش آمد و عنان اسب پدر را گرفت  و گفت:
 عمویم ابوالفضل  کجاست ؟
امام غرق گریه شد و با کلماتی بریده بریده خبر شهادت او را داد . سکینه مویه اش بلند شد . هنگامی که زینب کبری (ع) از شهادت بردارش که همه گونه خدمتی به خواهر کرده بود ، مطلع شد ، دست برقلب آتش گرفته خود نهاد  و فریاد زد :
 آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است. وای از این فاجعه . وای از این سوگ بزرگ .
زمین از شدت گریه  و مویه لرزیدن گرفت و بانوان حرم که یقین  به فقدان برادر یافته بودند ، سیلی به گونه ها نواختند .
 سوگوار  اندوهگین ، پدر شهیدان نیز در غم و سوگ آنان شریک شد و گفت :
یا ابالفضل !  چقدر فقدانت بر ما سنگین است !
امام  پس از فقدان  برادر که در نیکی  و وفاداری مانندی نداشت ، احساس تنهایی و بی کسی کرد . فاجعه مرگ برادر ، سخت ترین فاجعه ای بود که امام را غمگین کرد و او را از پا انداخت .

بدرود ، ای قمر بنی هاشم .

بدورد ، ای سپیده در شب .

بدورد ، ای سمبل  وفاداری و جانبازی .

سلام برتو ، روزی که زاده شدی ، روزی که شهید شدی و روزی که زنده  برانگیخته می

شوی .  / 313

  • علیرضا فلاح


حوا گفت :
صدایی می آید . صدای ناله کودکی را می شنوم آدم ! اینجا جز من و تو کسی نیست ، این چه نوای حزن آلودی است که می شنوم ؟
آدم گفت : این ناله طفلی 3 ساله است.
حوا پرسید : چه می خواهد !؟
آدم گفت : پدر ! پدرش را سر بریرند و این طفل در  خرا به ، بهانه پدر را می گیرد .
بغض بیخ گلوی حوا گیر کرد . سپس ناله ای دیگر شنید . به دقت  گوش سپرد . ناله زنی به گوش می رسید که به سینه می زد و مویه می کرد
حوا متحیر انه ؛ پرسید: آدم ! این صدای کیست !؟
آدم گفت : این صدا ، مویه زنی ست که فرزندش را سر بریرند !
 بغض حوا  در گلو شکست . 
گفت: آدم ! این چه مصیبتی است که هم طفل  می گرید و هم مادر ، و این مرد کیست !؟
آدم گفت : نامش حسین است .
حوا دلش لرزید و به تلخی گریه کرد .
آدم گفت : من نیز بار اول که نام حسین را شنیدم ، بی اختیار گریه کردم و خداوند سخن حسین را با من گفت .
 بیا با تو بگویم .
حوا نشست و آدم گفت و حوا گریه کرد . /
309

پ.ن :
مطلب " آدم گفت و حوا گریه کرد "  بازتاب خوبی در سایت ها و وبلاگ ها و شبکه های اجتماعی داشت. خدا را شکر.
در این میان ، می ماند رفتار غیر حرفه ای و خلاف اخلاق رسانه ای سایت محترم  شمال نیوز  که این مطلب را در میان کامنت های خواننده گانش پای یک خبر ، منتشر کرده است !
جالب اینجاست که این مطلب هیچ سنخیتی با خبر مندرج در آن سایت ندارد . آقای رمدانی ، مدیرمحترم  سایت شمال نیوز را از نزدیک می شناسم و از نگاه ارزشی و مذهبی این بزرگوار آگاهم و به استناد همین آگاهی ، متعجبم !

بازتاب : عمارنامه / شمال نیوز / شبکه گسترده / ویستا / سایت رنج / افسران جنگ نرم / ندا آنلاین / شبکه سنگریها / عاشقان ثارالله
  • علیرضا فلاح