آب هم شرمنده عباس شد
فقط این عکس ...
اگر لازم شد مطلبی می نویسم ... / 412
- ۴ نظر
- ۱۷ آبان ۹۳ ، ۱۸:۵۸
- ۶۸۰ نمایش
فقط این عکس ...
اگر لازم شد مطلبی می نویسم ... / 412
هنگامی که ابوالفضل (ع) ، تنهایی برادر ، کشته شدن یاران و اهل بیتش که هستی خود را به خداوند ارزانی داشتند ، دید ، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سر نوشت درخشان خود را دنبال کند.
اما به او اجازه نداد و با صدای حزین فرمود " تو پرچمدار من هستی! "
امام با بودن ابوالفضل (ع) ، احساس توانمندی می کرد . زیرا عباس به عنوان نیروی بازدارنده و حمایتگر در کنار او عمل می کرد و ترفند دشمنان را خنثی می نمود .
ابوالفضل (ع) با اصرار گفت :
از دست این منافقین سینه ام تنگ شده است ، می خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگیرم .
امام از بردارش خواست برای اطفالی که تشنگی ، آنان را از پا در آورده است آب تهیه کند . آن دلاور بزرگوار نیز به طرف آن مسخ شدنگان که دلهایشان تهی از مهربانی و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهی برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمربن سعد کرد و گفت :
ای پسر سعد ! این حسین فرزند دختر پیامبر(ص) است که اصحاب و اهل بیتش را کشته اید و اینکه خانواده و کودکانش تشنه اند ، آنانرا آب دهید که تشنگی ، جگرشان را آتش زده است و این حسین است که باز می گوید " مرا واگذارید تا به سوی روم یا هند بروم و حجاز و عراق را برای شما بگذارم "
سکوتی هولناک نیروهای پسرسعد را فرا گرفت . بیشترشان سر فرو افکندند و آرزو کردند که به زمین فرو روند .
پس شمربن ذی الجوشن پلید و ناپاک ، چنین پاسخ داد :
ای پسر ابوتراب ! اگر سطح زمین همه آب بود و اختیار ما قرار داشت ، قطره ای به شما نمی دادیم تا آنکه تن به بیعت با یزید بدهید .
پست فطرتی ، این ناجوانمرد را تا بدین درجه از ناپاکی تنزل داده بود .
ابوالفضل به سوی برادر بازگشت ، طغیان و سرکشتی آنان را بازگو کرد ، صدای دردناک کودکان را شنید که آوای العطش سرداده بودند ، لبهای خشکیده و رنگهای پریده آنان را دید و مشاهده کرد که از شدت تشنگی در آستانه مرگ هستند . هراسان شد . دریای درد ، در اعماق وجود حضرت موج می زد دردی کوبنده خطوط چهره اش را در هم کشید و با شجاعت به فریاد رسی آنان برخاست.
مشک را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شریعه فرات تاخت ، با نگهبانان در آویخت ، آنان را پراکند ساخت ، حلقه محاصره را در هم شکست و آنجا را در اختیار گرفت .
جگرش از شدت تشنگی می سوخت . مشتی آب برگرفت تا بنوشد ، لیکن به یاد تشنگی برادرش و بانوان و کودکان حرم افتاد ، آب را ریخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت :
یا نفس من بعدالحسین هونی – فبعده لاکنت ان تکونی
هیات ما هذا فعال دینی – و لا فعال صادق الیقینی
ای نفس ! پس از حسین ، پست شو و پس از آن مباد که باقی باشی ، این حسین است که جام مرگ می نوشد ولی تو آب خنک می نوشی ، به خدا این کار خلاف دین من است .
قمر بنی هاشم ، سرافراز ،پس از پر کردن مشک آب ، راه خیمه ها را در پیش گرفت و این عزیزترین هدیه را که از جان گرامیتر می داشت با خود حمل می کرد ، در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهای بی مقدار ، درآویخت ، او را از همه طرف محاصره کردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند . حضرت با خواندن رجز ، آنان را تار و مار کرد و بسیاری را کشت :
لارهب الموت اذشا الموت زقا - حتی اورای فی المصالیتلقا
نفسی لنفس المصطفی الطهروقا انی انا العباس اغدو بالسقا
و لا اخاف اشر یوم الملتقی
از مرگ هنگامی که روی آورد بیمی ندارم ، آنکه میان دلاوران به خاک افتم ، جانم پناه نواده مصطفی باد! منم عباس که برای تشنگان آب می آورم و روز نبرد از هیچ شری هراس ندارم .
با این رجز ، دلیری بی مانند خود را آشکار ساخت. بی باکی خود را از مرگ نشان داد و گفت که با چهره خندان برای دفاع از حق و جانبازی در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت .
سرافراز بود از اینکه مشکی پر آب برای تشنگان اهل بیت می برد .
سپاهیان از برابر او هراسان می گریختند ، عباس آنان را به یاد قهرمانیهای پدرش ، فاتح خیبر و درهم کوبنده پایه های شرک ، می اندخت ؛
ناگاه نوفل ازرق که در جایی کمین کرده بود و از کمینگاه در آمد و با کمک زیدبن ورقا دست راست حضرت را جدا کردند . دستی که همواره بر سر محرومان و ستمدیدگان بود و از حقوق آنان دفاع می کرد.
حضرت فوری مشک را دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ خود گرفت ؛
قهرمان کربلا این ضربه را به هیچ گرفت و به رجز خوانی پرداخت ؛
والله ان قطعتم یمینی – انی احامی ابدا عن دینی
نجل النبی الطاهر الامین – مع جمله السادات و الاطهار
قد قطعوا ببعیهم یساری – فاصلهم یا رب حر النار
ای نفس ! از کفار نترس مژده بر تو باد خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان . دشمنان ستمکرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من ، آنها را در آتش سوزان جای ده.
حضرت به گفته برخی منابع ، مشک را به دندان گرفت و بدون توجه به خونریزی و درد بسیار ، برای رساندن آب به تشنگان اهل بیت اسب را تازاند .
حقیقاً این بالاترین مرحله شرف ، وفاداری و محبت است که انسانی از خود نشان می دهد. در حالی که می رفت تیری به مشک اصابت کرد و آب آن را ریخت .
سردار کربلا ایستاد. اندوه او را فرا گرفت ، ریخته شدن آب برایش سنگین تر از جدا شدن دستانش بود .
ناگهان حکیم بن طفیل به حضرت حمله و رشد و با عمود آهنین بر سرایشان کوفت . فرق ایشان شکافت و در این هنگام از اسب به زمین افتاد و گفت:
یا اخی، یا حسین علیک منی السلام
ای برادرم ای حسین ، خدا حافظ ، ای برادر، برادرت را دریاب .
باد صدای عباس را به امام رساند ، قلبش شرحه شرحه شد .
دلش از هم گسیخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان در آویخت ، بر سر پیکر برادر ایستاد ، خود را بر روی او انداخت با اشکش او را شتشو داد و با قلبی آکنده از درد و اندو گفت :
آه ! اینک کمرم شکست . راهها برمن بسته شد و دشمن شاد شدم .
امام با اندمی در هم شکسته ، نیرویی فروریخته و آزوهایی بر باد رفته به بردارش خیره شد و آرزو کرد قبل از او به شهادت رسیده باشد .
سید جعفر حلی حالت امام را در آن لحظات ، چنین وصف کرده است :
حسین به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالی که چشمانش از خیمه ها تا آنجا را کاوش می کرد جمال برادر را نهان یافت ، گویی ماه شب چهارده که زیر نیزه ها شکسته نهان باشد ، بر پیکر او فتاد و اشکش زمین را گلگون کرد .
خواست او را ببوسد ، لیکن جایی در بدن او در امان از زخم سلاح نیافت تا ببوسد. فریادی کشید که در صحرا پیچید و سنگهای سخت را از اندوهش به درد آورد :
برادرم ! بهشت برتو مبارک باد ، هرگز گمان نداشتم راضی شوی که در تنعم باشی و من مصیبت تو را ببینم .
بردارم ! دیگر چه کسی دختران محمد را حمایت خواهد کرد، که ترحم می خواهند لیکن کسی به آنان رحم نمی کند .
این پرچم توست ، دیگر چه کسی علمدارم باشد ؟
برادرم ! مرگ فرزندانم را برمن سبک کردی.
زخم را تنها زخم دردناکتر ، تسکین می دهد .
نویسندگان مقتل ها نقل می کنند ، امام هنگامی که از کنار پیکر برادر برخاست ، نمی توانست قدم بردارد و شکست برایشان عارض شده بود لیکن حضرت صبور بود ، با چشمانی اشکبار به طرف خیمه ها رفت .
دخترش سکینه پیش آمد و عنان اسب پدر را گرفت و گفت:
عمویم ابوالفضل کجاست ؟
امام غرق گریه شد و با کلماتی بریده بریده خبر شهادت او را داد . سکینه مویه اش بلند شد . هنگامی که زینب کبری (ع) از شهادت بردارش که همه گونه خدمتی به خواهر کرده بود ، مطلع شد ، دست برقلب آتش گرفته خود نهاد و فریاد زد :
آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است. وای از این فاجعه . وای از این سوگ بزرگ .
زمین از شدت گریه و مویه لرزیدن گرفت و بانوان حرم که یقین به فقدان برادر یافته بودند ، سیلی به گونه ها نواختند .
سوگوار اندوهگین ، پدر شهیدان نیز در غم و سوگ آنان شریک شد و گفت :
یا ابالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگین است !
امام پس از فقدان برادر که در نیکی و وفاداری مانندی نداشت ، احساس تنهایی و بی کسی کرد . فاجعه مرگ برادر ، سخت ترین فاجعه ای بود که امام را غمگین کرد و او را از پا انداخت .
بدرود ، ای قمر بنی هاشم .
بدورد ، ای سپیده در شب .
بدورد ، ای سمبل وفاداری و جانبازی .
سلام برتو ، روزی که زاده شدی ، روزی که شهید شدی و روزی که زنده برانگیخته می
شوی . / 313
مطلب زیبایی از آقای محمد حسین پوردر شبکه افسران دیدم که به زیبایی عاشورا بود و سینه سوز،
آیا می دانید معنی تلظی چیست؟دختر 9 ساله ام سما، گهگاهی شعر می گوید بین نوشته هایش این جمله را پیدا کردم:
از آسمان باران نبارید و کربلا بی آب شد . / 11
1389.9.30