پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۲ ثبت شده است

امروز متینگ انتخاباتی آقای " احمد مشا " در استادیوم 100 هزار نفری آزادی برگزار می شود.
علم هست که این متینگ ، با استفاده از امکانات دولتی و هزینه از بیت المال ، خلاف و بلکه حرام است.
خیلی ها اعتراض کردند. ریس پلیس ایران ، قوه قضاییه ایران ، مراجع و...
طرف عین خیالش نیست و با ... قرار است از شعار مقدس " لبیک یا خامنه ای " نیز در این مراسم حرام استفاده شود !
همه اینها بازی هست.
این حکایت کوتاه را بخوانید ، حتما متوجه می شوید !

روباهه اومد پای درخت گفت : سلام زاغی ...
زاغی با دستش پنیرو چسبید و گفت : من عمرا به تو پنیر نمیدم !!
روباه گفت : یه عمره همتون اسیر شورای تالیف کتب درسی هستین ،
وگرنه تا حالا کی دیده روباه پنیر بخوره !؟؟ / 345
  • علیرضا فلاح
پسرم خواست با پول عیدیش ،2 تا بلدرچین برایش بخرم .
با یک قفس ، شد 21 هزار تومان.
می آورد توی حیاط ، باهاشان بازی می کند . بهشان آب و دُون می دهد . از زمین عمویش برایشان شبدر می کند و در قفس شان می ریزد . می شود دسر و هم زیرا اندازشان.
شبها برای اینکه سردشان نشود ، قفس را می برم توی انبار.
روزهای ابری و بعضاً بارانی می آورمشان توی پارکینگ  خانه ، قفس را به میخی آویزان می کنم تا پرنده هابیرون را بینند .
پسرم سرگرم هست و بلدرچین ها نیز سرگرم .
 امروزتوی پارکینگ خانه ، نگاهی بهشان کردم
چه روز آفتابی در بیرون ، چه در هوای ابری آویزان به دیوار پارکنیگ ، چه شب ها در انبار خانه ، با غذا و یا بی آب   دون ، آنها همیشه درقفس هستند.
 همیشه.
 از روزی که به دنیا آمدند تا روزی  که بمیرند !
 ای وای بر ما آدم ها ... / 344

  • علیرضا فلاح
حرف‌های ما هنوز ناتمام ....
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن‌که با خبر شوی
لحظه‌ی عزیمت تو ناگزیر می‌ شود.
آی .....
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود! /343

  • علیرضا فلاح
تهمت و بهتان به اندازه اى زشت و زننده است که حتى شیطان هم از انجام دهنده آن بیزارى مى جوید.

 شیطان از رفتارهاى زشت و اعمال خلاف استقبال مى کند؛ ولى برخى از رفتارهاى ناروا آن قدر زشت و پلیدند که شیطان هم آن ها را تاءیید نمى کند. یکى از این اعمال ، نابود کردن وجهه افراد در جامعه ، و ریختن آبروى آن ها به وسیله بهتان است .

انسان عاقل و متدینى که به مبدا و معاد اعتقاد دارد، هیچ گاه به دیگرى تهمت نمى زند. حتى اگر انسانى دین نداشته باشد، سرشت انسانى اش به او اجازه این کار را نمى دهد، مگر آن که از فطرت پاک انسانى به خوى حیوانى گرویده باشد.

تهمت آثار شومى هم براى تهمت زننده و هم براى تهمت زده شده به بار مى آورد.

 امام جعفر صادق (علیه السلام ) می فرمایند:
اذا اتهم المۆ من اخاه انماث الایمان من قلبه کما ینماث الملح فى الماء.
آن گاه که مۆ من به برادر مۆ منش تهمت زند، ایمان در دل او ذوب مى شود؛ همان گونه که نمک در آب ذوب مى شود.

تهمت مایه نابودى حریم برادرى و روابط انسانى میان افراد جامعه بشرى است و جو عدم اعتماد و ترس از اطمینان را فراهم مى سازد.

 اسلام ، آبرو و حرمت مۆ من را بزرگ تر از کعبه و حتى قرآن دانسته است و با آگاهى از چنین ارزشى ، هیچ کس نباید به خود اجازه دهد به حریم آبروى دیگران تجاوز کند.
اگر کسى سخنى را بر ضد مۆ منى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از محور دوستى خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ اما شیطان هم او را نمى پذیرد. / 342

  • علیرضا فلاح
خداوندا ...
جمعه ... دلم می گیرد و به یاد آقایم دلتنگ تر از همیشه ام !
من نیز همچون تمام منتظرانِ سرورم ، هر جمعه کمتر پلک می زنم تا زودتر ببینمش !
هر جمعه که کوچه پس کوچه های دل را آب و جارو می کنیم ، برای استقبال از گام هایی که معطر به عِطر گل یاس اند ...
همه در این اندیشه ایم که : " این جمعه ... جمعه ی وصل است ؟؟؟؟"
مهدی جان !
این منم ... رو سیاه ترینِ منتظرانت ! به ستوه آمده از این همه نخوت و کینه و بوی تعفنی که دنیا را فراگرفته است ! از کودکی آموختم و آموختیم که : دنیا مرزعه آخرت است ؛
پس ... هرچه داشتیم ، کاشتیم !
"اندک اندک" ، هرچه که بود ... ! و امروز این مزرعه با تمام اندک محصولش ، غرق آتشی از کینه و نفرتِ شیطان است! نفرتی که منِ انسان ، بازیگر آنم !

جانم به فدایت ... امروز در این هوای غبار آلود ، چَشم ، چَشم را نمی بیند ، چه رسد که دل ... دل را ؟!
هر دم که فرو می بریم ، به شوق عطر حضور توست ؛ ورنه این هوا غریب است ...
و همچو بغضِ گلوی تمام دلشکستگانت ... سنگین !
مفهوم زندگانیم ...
از گذشته هیچ کودکی به دنیا نیامد مگر با ... گریه ؛ حال این گریه از کجا بود ؟ فقط خدا می داند ... همواره اندیشیده ایم ، که شاید از فراغ تنها آغوش مهربان و بی منت بود ؛ و این بغض و گریه ، بر گلو می ماند و پنهان بود تا ... وصال !
اما امروز چه بر سر انسان آمده که قهقهه می زند ، بر آن هق هق عاشقانه ؟! این شریف ترین مخلوق چه کرده که ، پلیدترین مخلوق او را به سخره گرفته است ؟ صدای قهقهه های شیطان آزارم می دهد ، حتی گوش خراش تر از آنروز است ... همان روز که ... هبوط یافتم !!!!!!!!

ای پسر فاطمه ... امروز گرچه دستمان تهی ست و سرد ، اما دل همواره لبریز گرمای عشق توست ! این روزها نجوا ، نجوای العجل است برای ظهور منجی ... که البته شیطان کمر همت خود را بسته تا این واژه را نیز همچون انسانیتِ انسان ها ، به بازی گرفته و باب میل خود معنا بخشد ... اما به خداوندگاری که در هیچ کجای دنیا نیافتم همچو او را ، که تو تنها آرامش بخش این همه بشر هستی و تنها تو منجی بودی و می مانی !
عزیز زندگانیم ... گرچه دل ، تنگ است ، اما مجال تنگ تر ... فقط می خواهم بگویم : " امروز همچو همه جمعه ، دستان منتظرانت دخیلند بر آستان پر مهر خداوند ، تا مگر ... ! "

اللهم عجل لولیک الفرج / 341

  • علیرضا فلاح

فاطمه، فاطمه است

۰۹
فروردين
اینک لحظه‌ وداع با علی (ع)  چه دشوار است.
اکنون علی باید در دنیا بماند. سی سال دیگر!
 فرستاد ” ام رافع ” بیاید ، وی خدمتکار پیغمبر(ص) بود. از او خواست که - ای کنیز خدا، بر من آب بریز تا خود را شست ‌وشو دهم.
 با دقت و آرامش شگفتی، غسل کرد و سپس جامه‌ های نویی را که پس از مرگ پدر کنار افکنده بود و سیاه پوشیده بود، پوشید، گویی از عزای پدر بیرون آمده است و اکنون به دیدار او می‌رود.
به ام رافع گفت:
ـ بستر مرا در وسط اتاق بگستران.
آرام و سبکبار بر بستر خفت، رو به قبله کرد، در انتظار ماند.
لحظه ‌ای گذشت و لحظاتی …
ناگهان از خانه شیون برخاست. ( روی ادامه مطلب کلیک کنید )
  • علیرضا فلاح


خدایا ! هیچ شرحی نمی توان برای این عکس نوشت .
من نمی دانم آنهایی که باید شرم بکنند ، چرا از خجالت نمی میرند !؟
/ 339

  • علیرضا فلاح
 برداشت عیدانه (جبرانی) از خودپردازها!

بخدا ، حد و حق ما این نیست آقای ... / 338

  • علیرضا فلاح
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد.
این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.
پسر با خود اندیشید که احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سکته می کند و لذا از بیدار کردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید که پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یک صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می کند.
پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید که پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟حیرت آور است!من فکر می کنم که آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در کنار فسفر به وجود آمده است!وای! خدای من، خیلی زیباست! کاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. کمتر کسی در طول عمرش امکان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهدداشت! نظر تو چیست پسرم؟
پسر حیران و گیج جواب داد:پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می کنی؟
چطور میتوانی؟ من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟
پدر گفت:پسرم از دست من و تو که کاری بر نمی آید. مامورین هم که تمام تلاششان را می کنند.
در این لحظه بهترین کار لذت بردن از منظره ایست که دیگر تکرار نخواهد شد!
در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فکر می کنیم! الآن موقع این کار نیست!
به شعله های زیبا نگاه کن که دیگر چنین امکانی را نخواهی داشت!
فردا صبح ادیسون به خرابه ها نگاه کرد و گفت:
" ارزش زیادی در بلا ها وجود دارد. تمام اشتباهات ما در این آتش سوخت. خدا را شکر که می توانیم از اول شروع کنیم."
توماس آلوا ادیسون، سال بعد، مجدداً در آزمایشگاه جدیدش مشغول کار بود و همان سال، یکی از بزرگترین اختراع بشریت؛ یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یک سال پس از آن واقعه اختراع کرد.
بــلـــه؛ ارزش زیادی در بلاها وجود دارد چون تمام اشتباهات در آن از بین می رود. / 337

  • علیرضا فلاح