پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۰ ثبت شده است

پسر به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشتند ...
مادرش دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد. هر روز به تعداد اعضای خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آن جا می گذشت نان را بر دارد. هر روز مردی گوژ پشت از آن جا می گذشت و نان را بر می داشت و به جای آن که از او تشکر کند می گفت:
هر کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد !!!
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا این که زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد و به خود گفت : او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی دانم منظورش چیست؟
یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابر این نان او را زهر آلود کرد و آن را با دست های لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت: این چه کاری است که می کنم؟ .....
بلافاصله نان را برداشت و دور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت.
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت.
آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباس هایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه، تشنه و خسته بود، در حالی که به مادرش نگاه می کرد، گفت:
مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم. در چند فرسنگی این جا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم. ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد. از او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : این تنها چیزی است که من هر روز می خورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری .
وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگربه ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود، فرزندش نان زهر آلود را می خورد .
به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت:
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند و نیکی هایی که انجام می دهیم به خود ما باز می گردد
  • علیرضا فلاح



جنایت ننگین صهیونیستها در غزه



  • علیرضا فلاح

من رفتنی ام

۲۳
خرداد
    اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
    گفت :حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
    گفتم :چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
    گفت: من رفتنی ام!
    گفتم: یعنی چی؟
    گفت: دارم میمیرم
    گفتم: دکتر دیگه ای رفتی، خارج از کشور؟
    گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
    گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
    با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست؟
    فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
    گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
    گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم
    کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن
    تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم
    خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم
    اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت
    خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
    با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن
    آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی
    سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
    بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
    ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
    گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
    مثل پیر مردا برای همه جوونا  آرزوی خوشبختی میکردم
    الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم
    حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو
    قبول میکنه؟
    گفتم: بله، اونجور که میدونم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
     آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، وقتی داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
    گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
    یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
    گفت: بیمار نیستم!
    گفتم: پس چی؟
    گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی
     مارفتنی هستیم وقتش فرقی داره مگه؟ باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
  • علیرضا فلاح

اولین فیلمی که قصد ساخت آ نرا کردم و عاقبت هم ساختم و شد دومین فیلم کوتاه من ، (برگی از دفتر خاطرات ) ،  سال 1369

دلمان از رحلت  جانسوز امام ، به سختی شکست. 20 سالم بود و در آن زمان ، نسلی که 25 ساله اش ، فرمانده  کل سپاه بود ، 20 سالگی ، یعنی مرد کامل و خیلی سخت  بود که توی جمع گریه کنیم ... بغض های نشکسته در گلو ، با نوشتن فیلمنامه (برگی از دفتر خاطرات ) می شکست . اولین  فیلمنامه من بود .  می نوشتم . اما بیشتر قصه و این اولین فیلمنامه من بود و بدون اینکه تا آن زمان  فیلمی ساخته باشم جز عکاسی ، آنهم غیر حرفه ای ، قصد کردم این فیلم را بسازم .
(برگی از دفتر خاطرات ) قصه جوانی بود  که با مرور زندگینامه و عکس های امام راحل ، سعی می کند با درک درست  از اندیشه های ماندگار و پایدار آن حضرت ،اندوه  خود را در شیندن خبر رحلتش کاهش دهد .
این فیلمنامه در اداره ارشاد اسلامی آمل – محل سکونتم- تصویب شد . معرفی شدم به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ساری ، تا آنجا مجوز ساخت بگیرم و امکانات  برای ساخت .

آن زمان ، مثل حالا که دوربینهای دیجیتال و امکانات تدوین غیر خطی  و چه و چه که نبود. برای جوانان  علاقمند  به فیلم و سینما ساخت یک فیلم کوتاه 8 میلیمتری ، آرزوی بزرگی بود . تنها محل حمایتی هم سینمای جوانان بعضی از شهرها و در راس آن استان بود .


از آمل  تا ساری  3 ساعت ، کم وبیش ، راه بود . سواره وپیاده ، جاده تک لاین و بعدش از اداره ارشاد ساری هدایت شدم به سینمای جوانان که آن زمان توی میدان شهرداری ، کنار سینما ایران بود . طبقه اول انجمن خوشنویسان بود و فکر کنم طبقه دوم سینمای جوانان بود و آن زمان، مدیرش استاد عزیز سید احمد طاهر پور  بود که نه من و نه آن بزرگوار ، نمیدانستیم که روزی ، سالهای بعد همدیگر را در صدا وسیما خواهیم دید . ایشان به عنوان دبیر جشنواره وارش آمده بودند برای جلب حمایت رسانه استانی ، و من با اشتیاق  ، سعی کردم  محبتهای ایشان درگذشته راجبران کنم.

فیلمنامه من در انجمن سینمای جوانان تصویب نشد. غیر از  آن هم چون نه عضو انجمن بود و نه کلاس و دوره ای دیدم و تا آن زمان فیلم نساختم ، باعث شد که برای ساخت این فیلم با جواب منفی روبرو شوم . غیر از    آقای طاهر پور ، آنجا جوان عزیز دیگری بود  به نام سید علی دنیوی که با ایشان هم سالهای بعد در  صدا وسیما همکار شدم . آقای دنیوی راهنمایی کردند که یک فیلمنامه کوتاه در حد 3 دقیقه بنویسم و اولین کارم را بسازم و بعد فیلمنامه (برگی از دفتر خاطرات ) را تبدیل به فیلم کنم .


یادم می آید همانجا نشستم و یک فیلمنامه کوتاه بنام (بیرا هه ) نوشتم .آقای دنیوی خوشش آمد و نظر مساعد آقای طاهرپور را گرفت و دست من یک دوربین 8 میلیمتری 514 دادند تا اولین فیلم خودم را بسازم .

خدا میداند که با چه ذوق و شوقی آمدم توی روستایمان.  با دوستان  هم فکر خود نشستم و اولین فیلم خود را ساختم  بعداز آن با همان دوستان جمع شدم و پول هایمان را روی هم گذاشتیم  و هزینه ساخت (برگی از دفتر خاطرات ) جور شد .

هزینه ساخت فیلم در را آن سالها خیلی زیاد بود و امکانات هم بشدت محدود  و کم ، به هر کسی هم دوربین و فیلم نمی دا ند !!

(برگی از دفتر خاطرات ) را بصورت شخصی ساختم و بعداز آن چند فیلم کوتاه دیگر و زمان سپری شد و امروز در رسانه بعداز ساخت برنامه ها و فیلم های متعدد ، دچار مصیبت و آزمایش مسئولیت  و مدیریت شدم و گهگاهی دلم برای ساخت فیلم بشدت تنگ می شود . و چنین ایامی ، با حال و هوای خاص ، یاد آن دوران هم می افتم .

نوشتن ما ، فیلم ساختن ما و زندگی و تحصیل و کار و عشق نسل ما ، گره خورده است  با حوادث  تلخ وشیرین  این سرزمین آسمانی ، ... / 63




  • علیرضا فلاح

آدرس جدید

۱۴
خرداد
وبلاگ رازهای نگفته با آدرس  WWW.DRARF.COM

نیز قابل مشاهده است.

  • علیرضا فلاح

خاک مهربان

۱۳
خرداد

اینجا مکانی است که آن مرد بزرگ و بی همتا را در برگرفت...

این خاک مهربان ،قطعه ای از آسمان است.

                  

امروز آن عزیز سفر کرده نیست که ببیند عده ای با دستاوردهایش چه می کنند. ما می بینیم و با بغضی در گلو ،دل خوشیم به خلف بی مانندش ،حضرت آقا سید علی خامنه ای ،آقای ما ،مولای ما ،جانشین بحق امام زمان (ع) که خورشید وجودش چراغ راه ماست برای آینده ای روشن.



  • علیرضا فلاح