در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را نظاره می کند!
استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟
شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم؛ و برخورداری از لطف خداوند.
استاد گفت : سوالی می پرسم، پاسخ ده؟
شاگرد گفت : با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت : اگر مرغی را پروش دهی، هدف تو از پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت : خوب معلوم است استاد؛ برای آنکه از گوشت و تخم مرغ آن بهره مند شوم.
استاد گفت : اگر آن مرغ برایت گریه و زاری کند، آیا از تصمیم خود منصرف خواهی شد؟
شاگرد گفت : خوب راستش نه... نمی توانم هدف دیگری از پرورش آن مرغ، برای خود تصور کنم.
استاد گفت : حال اگر این مرغ، برایت تخم طلا دهد، چه؟ آیا باز هم او را خواهی کشت، تا از آن بهره مند گردی؟
شاگرد گفت : نه هرگز استاد، مطمئنا آن تخم ها برایم مهمتر و با ارزش تر، خواهند بود.
استاد گفت :
پس تو نیز؛ برای خداوند، چنین باش .همیشه تلاش کن، تا با ارزش تر از جسم، گوشت، پوست و استخوانت گردی .
تلاش کن تا آنقدر برای انسانها، هستی و کائنات خداوند، مفید و با ارزش شوی تا مقام و لیاقتِ توجه، لطف و رحمتِ او را، بدست آوری.
خداوند از تو گریه و زاری نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد، تعالی، و با ارزش شدن را می خواهد و می پذیرد نه ابرازِ ناراحتی و گریه و زاری را.....!!! / 323
- ۳ نظر
- ۰۳ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۰۲
- ۲۸۱ نمایش