پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است


دوستان ما بسیار کم سن وسال بودند اما مرد بودند و بزرگ .
دل مرد دا شتند وبزرگ فکر و سترک ا ندیشه ...
سلام برآ نهایی که از نفس افتادند تا ما از نفس نیفتیم .
قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم .
به خاک ا فتادند تا ما به خاک نیفتیم . سلام بر آ نهایی که رفتند تا بمانند و نماندند تا بمیرند .

 


  • علیرضا فلاح

ارزش خاموشی

۲۴
شهریور

     گویند پادشاهی پسری بسیار زیرک و با هوش داشت . او را به ادیبی دانا سپرد که به او ادب آموزد. روزی کودک  به آن ادیب گفت : مرا کلمه ای بیاموز که صلاح هر دو جهان باشد.

ادیب گفت: اگر خواهی رستگار باشی ، خاموشی  گزین و سکوت  پیشه گیر ، پسر این پند معلم شنید و دیگر لب  از سخن  فرو بسته بود . پدرش بسیار رنجیده خاطر  شده بود و می پنداشت که فرزندش  دچار یک بیماری شده است . طبیبان هر چه کوشیدند که او به سخن آید ، فایده نکرد؛ تا اینکه  رو زی پادشاه  به شکار رفته  بود و پسر  خود را هم با خود برده بود . دراجی بانگی کرد و سواران در پی صدای او رفتند  و آن پرنده را گرفتند ، پسر گفت : اگر این پرنده خاموش بود ، گرفتار نمی شد .

یکی از ندیمان پادشاه که سخن گفتن پسر را شنید ، نزد پادشاه رفت و او را بشارت داد که پسرت سخن گفت . پادشاه  خوش حال شد و پسر را خواند و هر چه کوشید او سخن گوید ، پسر سخنی نگفت . پادشاه به خشم آمد و دستور  داد فرزندش را چوب بزنند پسر گفت : استاد من راست گفت که خاموشی سبب ر هایی است ؛ اگر من هم خاموش بودم و درباره پرنده سخن نمی گفتم ، از چوب خوردن در امان می ماندم .

  • علیرضا فلاح

 برای درمان دخترکم سما، آمدم تهران ، توی کلینک پایتخت ، این نوشته ،  توی بُرد پشت سر دختر خانم منشی به چشم می آمد . مطلب قشنگی بود . مدتی پیش مطلبی نزدیک به این مضمون دیده بودم و توی وبلاگم نیز نوشتم. ازش خواهش کردم ا گه توی سیستم خودش ا ین مطلب رو داره ، یک نسخه به من بدهد . خوشحال شد و داد .
شاید به کار دیگران بیاید ، آنگونه که در آن لحظات سخت به کار من آمد ...
  • علیرضا فلاح


سال قبل ، در میانه ماه رمضان ، دخترکم سما  دچار بیماری سختی شد و زمانی که زیر تیغ جراحی  رفت ، قلبم پاره شد . بشدت  روحیه ام را از دست داده بودم اما سعی می کردم برای همسرم تکیه گاه باشم و با پنهان کردن تمامی فشارها ، به کارهای اداره و زندگی رسیدم و نگذاشتم وقفه ایجاد شود .

بعداز یکسال ،دخترک عزیزم دوباره دچاره مشکل شد و پیگیری برای مداوا او ، پایم را به تهران کشاند . لطف خدا باردیگر شامل حال من شد . اگر چه من گناهکار بودم و نازنین من تااون گناهانم را پس می داد ، اما خداوند فرصتی دوباره به من داد  تا به خود بیایم ...

شاید خیلی خوب نباشد  ولی بد هم نیست که در این گونه سختی ها  سخت تر به به خداوند بزرگ بچسبیم و پیشانی به خاک بمالیم که در شادی و روزمره گی زندگی فراموش می کنیم اما در سختی ها به یاد می آوریم.

ای کاش در همه حال و همه شر ایط ، با خدا باشیم ، آنگونه که آن خالق بی همتا در همه حال با ماست ...


  • علیرضا فلاح

به علت بیماری دخترم و پیگیری برای درمانش،در بروز رسانی وبلاگم وقفه ایجاد شده. این مطلب را توی راه با موبایلم نوشتم. التماس دعا دارم.


  • علیرضا فلاح

تبریک عید فطر

۰۸
شهریور

استشمام عطر خوش عید فطر از پنجره ملکوتی رمضان گوارای وجودتان.


  • علیرضا فلاح

از بیل گیتس پرسیدند از تو ثروتمند تر هم هست؟
در جواب گفت بله فقط یک نفر.
پرسیدند کی هست؟
در جواب گفت : من سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه های در حقیقت طراحی مایکروسافت را تو ذهنم داشتم پی ریزی میکردم، در فرودگاهی درنیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم برای همین اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه منو دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت
گفتم آخه من پول خرد ندارم
گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز داشتم دوباره چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم .

باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت

گفتم پسرجون چند وقت پیش باز من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من مونده که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی اینا رو میگه.
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم.
اکیپی رو تشکیل دادم و گفتم برید و ببینید در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته. یک ماه و نیم تحقیق کردند متوجه شدند یک فرد سیاه پوست که الان دربان یک سالن تئاتره خلاصه دعوتش کردن اداره
ازش پرسیدم منو میشناسی؟
گفت بله جناب عالی آقای بیلگیتس معروف که دنیا میشناسدتون
بهش گفتم سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بارچون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا اینکار رو کردی؟
گفت طبیعی است چون این حس و حال خودم بود
 
گفتم حالا میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی رو جبران کنم
جوون پرسید به چه صورت؟
گفتم  هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه وقتی با من صحبت میکرد مرتب میخندید)
پسره سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
 
گفتم  هرچی که بخوای
 
گفت   واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی که بخوای بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام داده ام به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
جوون گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی

گفتم: یعنی چی؟ نمیتونم یا نمیخوام؟
گفت: تواناییش رو داری اما نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
جوون سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه اصلا جبران نمیکنه. با این کار نمیتونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله سیاه پوست


  • علیرضا فلاح

ماه بلا می آید

۰۲
شهریور
خبر از حنجره شاه ولا می آید

خبر از قافله کرببلا می آید

ایهاالناس به این نکته توجه دارید ،

صد ده روز دگر ماه بلا می آید ؟



  • علیرضا فلاح