ارزش خاموشی
گویند پادشاهی پسری بسیار زیرک و با هوش داشت . او را به ادیبی دانا سپرد که به او ادب آموزد. روزی کودک به آن ادیب گفت : مرا کلمه ای بیاموز که صلاح هر دو جهان باشد.
ادیب گفت: اگر خواهی رستگار باشی ، خاموشی گزین و سکوت پیشه گیر ، پسر این پند معلم شنید و دیگر لب از سخن فرو بسته بود . پدرش بسیار رنجیده خاطر شده بود و می پنداشت که فرزندش دچار یک بیماری شده است . طبیبان هر چه کوشیدند که او به سخن آید ، فایده نکرد؛ تا اینکه رو زی پادشاه به شکار رفته بود و پسر خود را هم با خود برده بود . دراجی بانگی کرد و سواران در پی صدای او رفتند و آن پرنده را گرفتند ، پسر گفت : اگر این پرنده خاموش بود ، گرفتار نمی شد .
یکی از ندیمان پادشاه که سخن گفتن پسر را شنید ، نزد پادشاه رفت و او را بشارت داد که پسرت سخن گفت . پادشاه خوش حال شد و پسر را خواند و هر چه کوشید او سخن گوید ، پسر سخنی نگفت . پادشاه به خشم آمد و دستور داد فرزندش را چوب بزنند پسر گفت : استاد من راست گفت که خاموشی سبب ر هایی است ؛ اگر من هم خاموش بودم و درباره پرنده سخن نمی گفتم ، از چوب خوردن در امان می ماندم .
- ۹۰/۰۶/۲۴
- ۲۳۳ نمایش