پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

قصه پرغصه کربلا

چهارشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۰، ۰۹:۴۶ ق.ظ

 خدا می‌داند چه می‌گذرد بر دل نازک کودکان حسین (ع)، وقتی سپاه شمر بن ‌ذی‌الجوشن را می‌بینند، وقتی نگاهشان می‌افتد به لشکر یزید بن‌رکاب کلبی و دوهزار پای رکابش.

وقتی حصین بن‌نمیر را با سپاهی دیگر می‌بینند که اسب‌ها را در کوفه زین می‌کند و وارد کربلا می‌شود. خدایا! مگر حسین‌بن علی کدام حلالی را حرام و کدام حرامی را حلال کرده است که این همه لشکر در مقابل او قد علم کرده‌اند؟!

قصه کربلا پرغصه است، از همان وقت که حضرت آدم عبورش از این سرزمین افتاد و از بهشت رانده شد و گمشده‌اش حضرت حوا را در کربلا یافت. اشک ریخت و گریه کرد.

نمی‌دانم چه شد. آدم ابوالبشر در این صحرا به زمین افتاد و خون از پایش جاری شد و زبان به شکوه گشود که خدایا مگر از من چه گناهی سر زد و مرا مستحق کیفر دیدی، من همه زمین را سیر کردم و چنین ناراحتی تنها در این سرزمین برایم حاصل شد و پاسخ شنید، تو هیچ گناهی مرتکب نشدی، اما در این سرزمین است که فرزندت حسین را به ظلم و ستم خواهند کشت.

قصه کربلا پرغصه است، کشتی نوح در این سرزمین از حرکت باز می‌ایستد و ترس وجود نوح را فرا می‌گیرد، آنچنان که نوح اذعان به ترس خود کرد و حضرت جبرئیل بر او نازل شد و گفت: ای نوح! پسر خاتم اوصیا در اینجا کشته می‌شود و نوح قاتل حسین را مورد لعن و نفرین قرار می‌دهد.

کربلا قصه‌ای پرغصه است، قصه لغزیدن مرکب ابراهیم پیامبر و به زمین افتادن او و سرشکستن حضرتش، ابراهیم هم شکوه می‌کند از این حادثه و از جبرئیل می‌شنود خون تو برای همراهی با خون پسر خاتم اوصیا بر زمین جاری شد.

قصه کربلا پرغصه است، وقتی حضرت اسماعیل از این سرزمین می‌گذشت و از شهادت حسین‌بن‌علی آگاه شد، گریه کرد، گریه.

خدایا! چه سری در خاک کربلاست که وقتی موسی‌بن عمران از آن می‌گذرد، پا زخمی می‌شود بر اثر خارهای این سرزمین، تندباد آسمان کربلا فرش سلیمان را به زمین می‌کشد و پیامبر خدا را نقش زمین می‌کند.

کربلا قصه‌ها دارد، قصه لعن قاتلان حسین هنگام عبور عیسای مسیح از این سرزمین، قصه درنگ امیرمومنان هنگام عبور به سوی صفین و گریه‌های حضرت و یادآوری شهادت فرزندش حسین علیه‌السلام.

کربلا سرزمین قصه‌های پرغصه است ، برای همه، برای آنان که حریم حرم را شکستند و فرزند رسول خدا را کشتند. خدا می‌داند ، کربلا قصه‌ای دارد که غصه آن در آسمان‌ها پیچید وقتی علی‌اکبر (ع) روی زمین غلتید، وقتی یادگار برادر قاسم ‌بن‌ حسن به میدان رفت ، وقتی تیر گلوی اصغر را نشانه گرفت و عبدالله روی زمین در خون تپید.

محمد خامه‌یار - جام‌جم

عکس : مراسم عزاداری در روستای پدری ام ، افراتخت


کد مطلب: 164

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۰/۰۹/۰۹
  • ۲۹۹ نمایش
  • علیرضا فلاح

نظرات (۲)

  • ابوالفضل بادپا
  • شعر:مرحبا عباس Abbas said on Bravo
    شعر:مرحبا عباس

    شنیدستی که بی دستی

    میان ارتش پستی

    علم بر دوش می گیرد

    چو مشک آب طفلان حسینش را

    به دندان و گهی آغوش می گیرد

    امان العجل رحمی

    من عباس و یاس و چشمه ی احساس

    دو دستم را بدادم از سر اخلاص

    که طفلان حسین

    چون منتظر در خیمه ی عباس

    عموی مهربان آید

    دهد با مشک آبش قطره ی آبی

    ز سوز تشنگی طفلان ندارند قدرت و نایی



    عجب دلخوش رقیه می کند طفلان مولا را

    عمو آید بگیرد در بغل ما را

    دهد آبی و بازی می کند با ما

    حسین دنبال عباسش

    سوار بر ذوالجناح اش شد

    برفت و تا رسید برپیکر صد پاره عباس

    بدید آنجا دو دستی را جدا از پیکر عباس



    چو مشک اش را به دندانش

    علم بر دوش رعنایش

    شنید آنجا پیام یا اخا ادرک اخا را از لب عباس

    به ناگه مادرش زهرا بآمد در بر عباس

    گرفت عباس به آغوشش و بوسید آن دو بازو را

    بگفتا مرحبا عباس ، بگفتا مرحبا عباس
    ((شعر ابوالفضل بادپا))
    یا حسین....
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی