پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

روایت یک شمع

سه شنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۰، ۰۷:۰۰ ق.ظ

در تمام طول زندگی خود ، دراین 41 سال ، عزاداری جایی را ندیدم جز در روستای پدر خود ، افراتخت .مراسم خاصی برگزار می شود .

از شب اول  تا عصر عاشورا ، غروب شام  غریبان و من جز در ا ین روستا ، جایی نبودم و هر کجا که بودم ، این ایام برگشتم و از خدا می خواهم  این فرصت را به من بدهد  تا پایان عمر نیز چنین کنم وبرگردم و حلاوت این عزاداری شیرین را بچشم .

روزی که جز زیبایی چیزی در آن رویت نشد ، بدیهی است که مراسم سوگواری و پاسداشت  این روزکه مبدل به    فرهنگ شده نیز ، زیبا ، شورانگیز ، شوق انگیز و بی نظیر باشد .

در روستای پدری ام ، افراتخت مراسم عزدارای ، مانند همه روستاهای مازندران و سراسر ا ین کشور پهناور امام حسین (ع) با شکوه خاصی  برگزار می شود . البته تا آنجایی که من شنیدم  و توی فیلمها که دیدیم ، بخصوص این چند سالی که مسئولیت  دارم توی صدا وسیما ، شیوه عزاداری ، در هر منطقه  و روستا، تفاوت هایی با هم دارد که این  تفاوت در هر منطقه مبدل به فرهنگ آن منطقه شده و در وا قع ریشه در تاریخ آن منطقه و روستا دارد که خودش به زیبایی و غنای آن می آفزاید .

مثلاً در خصوص روستای ما ا فراتخت و روستای مجاور آن اورطشت  و رود بار ، شیوه برگزاری مراسم در طی شاید 100 سال به گونه ای بوده که ا نگار سناریویی تنظیم  شده ، با جزئیات  کامل ا ست و در تمام این مدت ، کوچکترین  تعغیری نکرده و حدا قل ا ین چند سالی که من دیده ام و می بینم ، جز ا فزایش جمعیت چیزی  از جزئیات مراسم کم یا به آن اضافه نشده است و در نتیجه  مبدل به فرهنگ  و روش خاصی شده که مختص  این منطقه است و حکایت  شیرینی هم دارد .

سالهای قبل ، شاید 100 سال قبل ، کمتر و بیشتر نمی دا نم می گویند روستای افراتخت و رود بار وقف امام حسین (ع)  شده است . ملک آن وقفی است ، روزنهم – تاسوعا- مردم افرا تخت و اورطشت  باید نهار دهی بکنند و روز دهم- عاشورا- مردم روستای رودبار ...

                   پدرم ،راوی این مراسم

تا شب هفتم محرم ، مثل هر جا ، عزادارای در تکیه محل برگزار می شود.  شب هفتم مراسم کوعباس (ع) اجرا می شود . آخ که این مراسم چقدر زیبا و روحانی است !

عده ای کودک و نوجوان ، جمع می شوند . یک نوجوان لباس سبز ا بوالفضل (ع) را می پوشد ، اینها  دور محل می چرخند و از اذان مغرب تا شب ،  دور محل می چرخند و ندای کوعباس ، کو عباس  سرمی دهند یعنی :کجاست عباس ؟ ا نگاری طفلان امام حسین (ع) هستند و دنبال عموی خود می گردند !

دم در هر خانه ای جمع می شوند ، در می زنند و توی حیاط خانه نوحه سرایی می کنند . صاحبخانه نیز مبلغی پول به آ نها می دهد و آ نها با این پول  لباس و زنجیر و طبل و سنج می خرند تا روز عاشورا برای دسته روی  بسوی روستای رودبار که 5 کیلومتر با روستا ما فاصله دارد از آن استفادهکنند...

 

شب نهم محرم ، از روستای رودبار ، هیت سینه زنی  پیاده  راه می ا فتند و در مسیر خود ، از روستای اور طشت عبور می کنند و وارد روستای ا فراتخت می شوند. تابستان و زمستان  ، برف وسرما ، هیچ تاثیر ندارد و ا ینها 5 کیلومتر پیاده به روستای ما می آیند . در حیاط  تکیه و مسجد محل عزدارای را برپا می کنند و پس به روستای خود باز می گردند .

پدرم تعریف می کند سالهای بسیار دور ، یک شب برف سنگینی آمد . مردم روستای رودبار ، در برف وسرما نتوا نستند حرکت کنند . اما دلشان طاقت نداشت که نیایند تا ا ینکه چند نفر از بزرگان  محل ، همان شب در عالم خواب بهشان الهام می شود که باید بروند ...

دم دمای صبح ، مردم ا فرا تخت ، صدای عزاداری را می شوند. از خانه ها بیرون می آیند و عزادارانروستای رودبار را می بینند  که پای پیاده در برف با علم و کُتل آمده ا ند....

روز نهم - روز تاسوعا- نه  تنها روستای رودبار ، بلکه نزدیک به 10-12 پارچه آبادی ، و ا مروزه بسیاری ازمردم از سراسر استان مازندران ، بواسطه فیلم (روایت یک شمع ) که از تلویزیون مازندران ، بارها وبارها پخش شده یا فیلم های دیگری که فیلمبرداران آماتور گرفته و پخش کردند، یبا گفته های دیگران ،به روستای اورطشت و افرا تخت  می آیند ...

مردم روستای ا فرا تخت و اورطشت از صبح، خود را مهیای پذیرایی از عزاداران امام حسین (ع) می نمایند و دروازهای منازل به روی مردم باز است و صاحب خانه با اصرار فراوان می خواهد که به خانه آنهابرای صرف نهار و استراحت  بیایند .

جالب اینجاست که هر کس تعداد مهمانانش بیشتر باشد به این ا مر مباهات می کنند و خدمتگزاری ازعزاداران امام حسین (ع) را با هر سمت و مقامی که داشته باشد ، ا فتخار بزرگ زندگی خود می داند...

 

روز تاسوعا ، عزاداران ، اکثراً  پیاده وارد روستا می شوند و نخل را نیز به روستا می آورند .نخل یااماری که به گفته  بزرگان روستا ، نمادی از تابوت پیکر مطر امام حسین (ع) است ، فقط  روز تاسوعا و عاشورا  به حرکت در می آید.

نخل منطقه ما به بزرگی نخل  یزد  نیست ولی قصه جالبی دارد . سازنده این نخل و یک نخل دیگر  که در منطقه نوا ، منطقه ییلاقی  جاده هراز – مسیر آمل  به تهران – موجود است ، یک نفر می باشد که حدود 80 سال و بلکه بیشتر آنرا  ساخته .این نخل  اینجا در روز تاسوعا و عاشورا به حرکت در می آید و آن نخل در منطقه نوا ، در روز اربعین  ، طی مراسم  با شکوهی  از میان  دره ای عبور داده می شود و با طناب کشی به بالای تپه ای مشرف به روستا نوا منتقل می شود .

نخل گردانی مراسم شورا نگیز و حزن ا نگیزیست  که نه به نوشته می آید و نه به فیلم  و نه به عکس ، فقط باید دید و حس کرد .

اکثر جوانها در شب عاشورا  ، توی تکیه می مانند و تا صبح  به عزاداری  می پردازند و اگر نیم ساعتی ، یک ساعتی، خوابی به چشم بیاید ، همانجا در تکیه  می خوا بند .

صبح روز عاشورا ، بعداز اذان صبح ، مراسم صبح تیره دل شروع می شود .

صبح تیره دل نیز مراسم زیبایی هست که عزداران روستای ما از تکیه پایین محله به سوی تکیه بالا محله می آیند و با نوای پر سوزو گداز  مداح ، به عزاداری می پردازند و با اشک و آه از صبح می خواهند که ند مد !  از روز می خواهند که بر نیاید و از خورشید می خواهند که نتابد .
روز نشود و عاشورا نیاید تا ا مام حسین (ع)  به شهادت نرسد .

آنها در نوحه سرایی خود ، عاجزا نه از روز می خواهند که شب را به کناری نزند و نیاید ... آه و ناله  عزاداران چنان سوزناک است که هر شنونده ای را به گریه می ا ندازد ...
عزداران بعداز مراسم صبح تیره دل ،که از عنوان آن هم پیداست که چه حزنی دارد ، در تیکه بالا محله  جمع می شوند  و زیارت عاشورا می خوا نند و سپس با حوای نذری پذیرایی می شوند .

 بعداز آن ، حوالی ساعت 9 صبح ، هیت عزدارای بر ا ی حرکت به سوی رو د بار آماده می شود . وسایل  وطراحی تعزیه خیابانی آماده می شود . تعزیه خوانها لباس  خاص خود را می پوشند و تعدادی طفل دختر به عنوان کودکان اسیر ، همراه این تعزیه خوانان را می افتند . با طناب و دست پا بسته ، هیت زنجیر زنی پشت سر ا ین کاروان  به راه می افتد و بعداز عبور از لورطشت ، به سمت  روستای رودبار حرکت می کنیم .

حدود 12 الی 15 روستای دیگر نیز به این کاروان  می پیوندند  و خیل عظیمی از عزداران ، به سوی روستای رودبار می روند و بعداز مراسم ، مهمان خانه های مردم رودبار میشوند . و در آنجا نیز مثل روستا ما ا فرا تخت ، از صبح مردم خود را مهیای پذیرا یی از عزداران می کنند .

عصر روز عاشورا ، در روستای  رودبار تعزیه امام حسین (ع) برگزار می شود. و مردم  بعداز صرف نهار ، به تماشای  تعزیه می نشینند و غروب ، مراسم شام غریبان برگذار می شود .

مردم روستای ما ، نخل ندارند که آنرا حرکت بدهند . بجای آن یک علم کوچک داریم که قدمت آن به اندازه نخل روستایاورطشت هست و شاید بالای 80 سال قدمت ساخت آن است. این علم کوچک که به علم سلام معروف است ، نماد روستای ماست ما با آن به عزدارا نی که وارد روستای ما می شوند سلام میدهیم و روز عاشورا آنرا پیشاپیش دسته عزدارای خود حرکت می دهیم .

برخلاف بعضی از ریاکاری بازی که این سالها مُد شده و علم های بزرگ با چرخ و اینها می آورند توی خیابان ، علم روستای ما اینجوری  نیست . یک علم کوچک و زیباست  که حکایت معجزه آسایی نیزدارد .
چند سال قبل ، من خودم شاهد بودم که مردم روستای ما برای استقبال از عزداران رودبار ، بدون علم آمدند . یعنی عجله  داشتند برای آمدن به سرمحل ، علم را ازیاد بردند.
علم در داخل تکیه به زمین افتاد و صدا بلند شد . عده ای در بیرون تکیه شنیدند و داخل تکیه شدند تا محل صدا را تشخیص بدهند . آنجا کسی نبود ولی علم  روی زمین افتاده بود ...


 

حکایت شام غریبان هم جالب است . مردم روستای ما بصورت هیت دست روی در حالیکه کودکان شمع به دست در جلوی هیت حرکت می کنند  به سوی روستای اورطشت که گلزار شهدا در آنجاست  می آیند و کنار امام زاده قاسم (ع) و گلزار شهدا جمع می شوند و مراسم شام غریبان را بپا می دارند .

از خیلی سال قبل ، دلم می خواست  از مراسم عزدارای روستای پدری ام فیلمی بسازم .

یادم می آید اولین فیلمنامه ای که آماده کردم برای ساخت ، سال 1369 ، فیلمی بود با عنوان صبح تیره دل ،و بصورت 8 میلمتری می خواستم بسازم ، نشد ، فیلمنامه اش  تصویب نشد! یک نگاه  خاصی  آن زمان توی سینمای جوانان حاکم بود ....

بجایش  اولین فیلم  خودم را به نام (بیراهه ) ساختم و این فکر سالها با من بود ...

بعدش دوربین ویدئو که خریدم ، همه ساله از مراسم فیلم می گرفتم و الان از سال 1372 تا حالا از مراسم فیلم دارم. تا اینکه  وقتی توی صدا وسیمای مرکز مازندران به عنوان کارگردان مشغول برنامه سازی بودم ، با همان اشتیاق  سابق ، فیلم  را ساختم . خودم هم فیلمبرداری کردم ، خودم هم تدوین کردم با عنوان (روایت یک شمع ) پخش هم شد .

جالب اینجاست که برایش حق الزحمه هم به من دادند که با پول آن ، پول دوربینی که خریده بودم در آمد .... خیلی برایم جالب بود .

الان هر ساله این فیلم از شبکه مازندران پخش می شود .
یک  سال که رفتیم روستای رودبار ، از بس مهمان آمده بودند ، معلوم  بود مال منطقه ما نبودند . پرسیدم ، دیدم  آقا  گفت  از  بند پی  بابل  آمدیم . گفتم : چه  جوری  آمدید  اینجا ؟  از کجا می دا نسیتد ا ینجا مراسم است ؟
گفت : دوسه شب قبل ، تلویزیون فیلمی پخش کرد ...
بعدش البته  این سالها ،  به مدد دوربین های دیجیتال و موبایل  و تصاویر  آن که به همه جا می رود ، بر تعداد کسانی که برای حضور در این مراسم به منطقه ما می آیند ا فزوده می شود .
ا فتخار حضور در این مراسم را برای همه سالها داشتم . دوران نوجوانی و آغاز جوانی ، تاسال 79 ، توی روستا مداحی می کردم . صدایم بد نبود .
بعدش حنجره ام باز شد . دیگر نتوا نستم مداحی کنم . بعدش  همیشه دستم دوربین  بود و فیلم می گرفتم و چند سال  بعد روضه می خواندم . الان هم گهگاهی روضه می خوا نم .
شب  اول محرم شام دهی دارم و و روزنهم – تاسوعا – هر جا باشم می آ یم برای نهار دهی ...
یک سال  فقط ، نمی دا نم چی شد که خانه ام را در روستا اجاره داده بودم به یک  جوانی  که تازه ازدواج کرده بود . خودم ساری بودم. خانه  سازمانی صدا وسیما می نشستم . با مستأجر شرط کرده بودم که روزنهم دروازه را باز کند و من خودم هزینه را می دهم  تا نهار دهی شود . متاسفانه شب  ششم یا هفتم به من گفت  که نمی توا ند  این کار را بکند. آن سال ، در خانه ام بسته بود .
دلم داشت پاره می شد . مثل کودکی مادر مرده گریه می کردم . سر ظهر رفتم توی زمین  شالیزاری ، گوشه ای مخفی شدم . 38 سال سن داشتم  و مدیر تولید سیما هم بودم !
رفتم گوشه ای مخفی شدم . نه رو داشتم به محل بیایم . نه دل داشتم ... تا ساعت 3 بعدازظهر آنجا نشستم و گریه کردم . همه که رفتند ، من به روستا برگشتم ...

دیگه تکرار نشد ...                         

خدا کند  که نشود .... 


کد مطلب: 169

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۰/۰۹/۲۲
  • ۱۱۱۸ نمایش
  • علیرضا فلاح

نظرات (۳)

  • دردمند حسین
  • سلام آقای فلاح از اینکه چندسال قبل باعث ساخت فیلمی راجع به روستای من یعنی رودبار شدید متشکرم خواستم انتقادی به مطلبتان داشته باشم
    روز عاشورا حدود 40000 نفر به رودبار می آیند که شما در مطلب خود به 10-12 روستا اشاره کردید و آن را با روستای خودتان مقایسه کردید که فکر نمی کنم که کار درستی باشد
    ضمنا ما اهالی رودبار به شما ارادت خاصی داریم
    همه ما یک هدف داریم و آن زنده نگه داشتن نام حسین
    یا علی
  • نعمت ا.. بابکی
  • با عرض ادب و احترام خدمت استاد عزیز و بزرگوار خودم و از افتخارهای روستای خوبمان افراتخت . از شما تشکر می کنم بخاطر زحمتی که کشیده اید .
  • رحمان بابکی
  • سلام خدمت شما,متشکرم از اطلاع رسانی در مورد روستایی زیباییمان افرا تخت .سپاسگذاریم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی