پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۱۳۸ مطلب با موضوع «یادداشتهای پراکنده» ثبت شده است

ولقد کرمنا بنی آدم

ما به فرزندان آدم،کرامت داده ایم . ماو من و هرکس خلیفه خداست بر روی کره زمین. آخرین وکاملترین دین ، دین مبین اسلام است . اما دیانت ادامه دارد وباید تبلیغ شود.

رسول مهربانی که مبعوث شد ، آخرین فرستاده خداست اما رسالت ادامه دارد و هر کس رسول عصر خویش است. ما مبعوث شدیم . ما ومن وهر کس مبعوث شده ومکلف است به تکلیف الهی . اینکه خود عمل کند وبه دیگران نیز بگوید وپیامبر باشد .

خداوند به ما کرامت داد تا خلیفه او باشیم و بر روی زمین پادشاهی کنیم . همه چیز را برای ما آفرید تا از نعمات او استفاده کنیم وستایشش نماییم . به آنچه داریم قانع باشیم .خودمان را قبول داشته باشیم مطمئنا هر چه که در درون ماست ، بهترین است. این غرور نیست . این اعتماد به نفس است.

من نیرو خواستم وخداوند مشکلاتی در سر راهم قرار دادتا قوی شوم .

من دانش خواستم وخداوند مسائلی برای حل کردن به من داد.

من سعادت وترقی خواستم ،خداوند به من قدرت  تفکر وزور و بازو داد تا کار کنم.

من شهامت خواستم وخداوند موانعی سر راهم قرار داد تا آنها را از میان بردارم.

من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند .

من محبت خواستم وخداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم .

من به آنچه خواستم نرسیدم ...اما آنچه نیاز داشتم تا به من داده شده است.

نترس.با مشکلات مبارزه کن وبدان که می توانی بر آنها غلبه کنی. / 15

1389.12.2

  • علیرضا فلاح

نه غزه ، نه لبنان ، جانم فدای ایران !

حالا چطور شد که آقایان به یاد مردم مظلوم قاهره افتادند، از آن حرف هاست .اندکی، فقط اندکی صادق باشیم ، غزه با آن وضعیت خونبارش ، لبنان ، حزب الله ، سنگر اول و خط مقدم دنیای اسلام در برابر قسی ترین و وحشی ترین دشمن اسلام ، اینها به کنار ، قاهره ، حالا البته حمایت از مردم مصر واجب است - اما همه اینها به کنار ، برای دفاع از مردم قاهره بیاییم توی خیابون ، فحش بدهیم ، بزنیم، بکشیم ، بعدش بی خیال ،

برویم خانه ....بخدا خجالت آور است. بعضی کارها ، واقعاً شرم آور است . / 13



  • علیرضا فلاح

مردم خوب

۲۴
بهمن

حضور چشمگیر بود، واقعاً مردم آمده بودند . پیرو جوان ، زن و مرد ، دختر و پسر ، خانواده ، همه آمده بودند .

واقعً حضورغرور انگیزی بود . نه تبلیغات بود و نه چیزی ، به چشم می دیدم و دلیلی برای غلو یا پنهان کردن نمی بینم . هیچکس هم به زور نیامد . جمعه بود ادارات تعطیل ، مدارس تعطیل ، هیچ اجباری هم نبود . در کناراین حضور با شکوه عنوان یک نکته ضروری است ،

 هیچکس حق ندارد  این حضور را به پای خود بگذارد و مصادره به مطلوب بکند . این مردم بی شک به عشق اسلام ، به عشق انقلاب و فقط و فقط به عشق رهبر آمدند و نه هیچکس و نه هیچ حزبی و نه هیچ مقام دیگری ....همین .

این مردم انتقاد هم داشته باشند ، از بعضی چیزها ناراضی هم باشند ، باز به عشق انقلاب ، باز هم برای حفظ نظام - و تاکید می کنم نظام - به میدان می آیند و مصادره حضور مردم به نفخ خود یا جریانی ، واقعاً ظلم بزرگ به انقلاب و مردم و رهبر معظم انقلاب است .

گهگاهی بعضی ها فراموش می کنند که مشروعیت آنها ، مسئوول شدن آنها به اعتبار رای مردم است و باید خدمتگذار باشند ،نه آقا بالاسر . و بدتراینکه  ژست عدم آقا بالاسری گرفته شود ولی در عمل آقا بالاسری باشند .

مردم ما بسیار خوبند . مردم ایرن آنقدر آقا و بزرگ هستند که امام راحل (ره) همیشه و در همه حال فرمودند : (مردم شریف ایران ) و حضرت آقا ، رهبر معظم انقلاب نیز همیشه همین نگاه را داشتند و دارند . اما گاهی بعضی از آقایان فراموش می کنند که برای وکیل شدن و وزیر شدن به اعتبار رای این مردم التماس می کنند و در مراسم ترحیم و حتی در مراسم ختنه سوران فرزندان ذکور این مردم شرکت میکنند تا یک دانه رای بگیرند ، اما همین که توفیق حاصل شد، فراموش می کنند .

این مردم بزرگ هستند هر وقت انقلاب نیاز داشت ، ولی امرشان فرمود ، آنها به میدان آمدند ، افسوس گاهی قدر این حضور را نمی دانیم . / 09

  • علیرضا فلاح


گاهی فکر می کنیم دیگران را بازی می دهیم . گاهی فکر می کنیم با زیرکی خاصی که داریم طراحی دقیقی کرده و بازی را قطعاً خواهیم برد . غافل ازاینکه در بازی دیگران هستیم ! درست زمانی که داریم بازی می دهیم ، همان لحظه مشغول بازی خوردن هستیم .

عتیقه فروشی  به منزل رعیتی ساده وارد شد ، دید تغارنفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای در آن آب می خورد فهمید اگر قیمت تغار را بپرسد  دهاتی ملتفت گردیده ، قیمت گرانی برآن می نهد . لذا گفت : عموجان ! چه گربه ی قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی . دهاتی با قیافه ای که حاکی از صداقتش بود پرسید : چند می خری ؟ گفت  یک تومان . دهاتی گربه را گرفت به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت : خیرش را ببینید ، عتیقه فروش  پیش از آن که از خانه ی روستایی خارج شود ، نگاهی به تغار کذایی کرد ومشغول خواندن خطوط و دیدن نقاشی  های اطراف آن شد ، در این حال با خونسردی کامل گفت : عموجان ! این گربه ممکن است در راه  تشنه اش بشود . خوبست من این تغار را هم با خودم ببرم ، قیمتش را هم حاضرم  بپردازم ، دهاتی به جانب عتیقه فروش که سرگرم دیدن خطوط اطراف تغار بود رو کرد و گفت : قربان بدین وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام آنچه تو می خوانی من از برم .

 حکایت دنیاو آدم هایش همین است  در همان حال که داریم دیگران را بازی می دهیم ، در بازی آنها هستیم .

می گویند در اقیانوس ها یک ماری هست بسیار خونسرد و آرام . بی تحرک و خاموش . طعمه نزدیک می شود . با مار بازی می کند . تکانش میدهد . گازش می گیرد و حتی قطعه ای از گوشتش را می کَند ، اما در همان لحظات  سکوت و آرامش ،طعمه در حلقه اندام مار است و غافل . زمانی به خود می آید که مار مشغول بلعیدن اوست .

دقت کنیم فریب دنیا را نخوریم تصور نکینم که داریم زندگی می کنیم و حریف دنیا شده ایم . ظاهری بسیار زیبا و آرام دارد . بسیار ساده و بازی خور و بازیش می دهیم .مثل بعضی از آدم های همین دنیا ، بسیار آرام و سر به زیر ، خاموش  و حتی خموش ، اما چموش ! لحظه ای به خود می آییم و می بینیم در بازیشان هستیم و متاسفانه بازنده بازی.چون تمام حواسمون به بازی کذایی خودمان بود. / 08

  • علیرضا فلاح

در ایام محرم ،دوستی برایم مسج فرستاد که(برایم دعا کن) چون شنید که این شب ها مراسم می روم و اگر فرصت دست دهد و لایق باشم ،روضه می خوانم.

خب ، نتوانستم جواب درستی به او بدهم. شب های ماه رمضان نبود ،البته درهمه حال بخصوص در دل تنگی های محرم می شود دعا کرد،ولی این شب ها برای دعا نیست.این شب ها ، شب هایی نیست که بنشینیم ،تسبیح بزنیم ودعا کنیم.

این شب ها ،شب هایی است که باید به سختی به حال خود بگرییم .به بهانه کربلا ،به عشق دیدن آن همه زیبایی ،به حال خود گریه کنیم وسپس غیرت ابوالفضلی (ع)بخرج دهیم آستین همت را بالا بزنیم وعاشورایی در دل بپا کنیم ..

نتوانستم در قالب یک مسج این را به دوستم بفهمانم که این ایام برای دعا کردن نیست. برای شمشیر کشیدن است.خون دادن وخون ریختن است .باحتی اندک وذره قدرت- حمله کردن به دشمن بزرگ –به هر اندازه قدرتمند است وعاقبت به شکل زیبا و دل انگیزی پیروز شدن...

ما رایت الا جمیلا...

این قصه زیبای کسانی از قبیله بنی هاشم است که همه درد های عالم را به جان خریدند و به شکل حزن انگیزی جاودانه شدند. / 07

  • علیرضا فلاح


هرکسی که به نوعی با هنر آشنا باشد با نام " احمد سرایداری ( گویا)" هم آشناست .
نام آشنایی که اینروزها کمتر سراغی از او گرفته می شود . موی سپیدی که بالندگی امروز خیلی از هنرمندان استانمان مرهون تلاش دیروز او و هم سن و سالانش است .
قرار بود با انگیزه سفر سوم دولت که سفری فرهنگی عنوان شده است به سراغ " استاد گویا" برویم تا به متولیان امر این پیام را برسانیم که دربسته فرهنگی استان ، رسیدگی به پیشکسوتان هنرنیز فراموش نشود .
 اما از آنجا که بیماری او اجازه  گفتگو را نمی داد در این مجال به سراغ او رفتیم و از دغدغه هایش شنیدیم .


 

  • علیرضا فلاح

  sms هایی که ارسال و رد وبدل می شد ، بمناسبت عید قربان ، حاوی  نکات جالبی بود . قربانی کردن غم ها و آرزوی شادی در راس بود و حتی جوک و سخیف ترین  آنها ، که دلسوزی برای گوسفند ی بود که باعث نجات جان  حضرت اسماعیل (ع) شد و فرستنده درخواست می داشت که برای  7 گوسفند دیگر ارسال شود (!!) ، دست کم لبخند  به لب  می آورد که موید شادی و یک روز شاد بود .
اما کمتر، و حتی ندیدم که کسی از قربانی کردن دل و سر بریدین نفس سرکش حرف بزند . کسی از عاشورای درون - که آنهم مکانیست  وهر زمان و هر لحظه  می تواند رخ بدهد - و ذبح کردن نفس سرکش  حرف نزد .
آن یکی ، که در درون همه ماست  و گاهی لگد پرانی می کند و جولان می رهد وما را به ستوه می آورد و گاهی زهر تلخ به کام ما می ریزد و شیرینی و حلاوت بندگی را به سیاهی ، لکه دار می کند ، چنین روزی ، می تواند قربانی شود.
اشتباه نگیرید ! قیاس مع الفارق است ، اما به قربان بردن  اسماعیل (ع) ، نماد خنجر کشیدن ابراهیم (ع) بر دل است . دلی که سرشار از مهر پدری بود و می توانست جای خدا را بگیرد . مگر دریک دل دو کس هم می گنجند !؟
حسین (ع) الگوی بی نظیرست که اجازه نداد در دلش  مهر آن جوان بلند بالا و خوش سیما حتی در کنار مهر احدیت باشد .
و ابر اهیم (ع)  بر این خواسته  ، حتی مقدس و زیبای بشری – خنجر کشید چرا که فرمان  معشوق  ازلی و ابدی بود .

آنجا مهر فرزند، و اینجا ، حالا که آنقدر دور شدیم که قاد ر نیستیم حتی  از کوچکترین  خواسته های خود بگذریم ، لا اقل بخشی از خواسته های نامشروع  را سر ببریم ، اجازه جولان به نفس سرکش ندهیم و نفسی که همه وجودمان ر ا فرا گرفته و همه انوار نورانی الهی را سیاه نموده است ، به عنوان نماد ، به قربانگاه ببریم و یکبار هم که شده سر تعظیم به فرمان  معشوق  فرود آوریم و آن  یکی را سر ببریم .

یا هنوز الفبای  عشق را نیاموختیم و ته جاده شوسه هستیم ، یا لاف عشق می زنیم و مانند مجنون های امروزی ما را با 3  لیلی در شبی دستگیر می کنند .

امروز اگر نتوانستیم ، فردا عاشوراست ! / 03

  • علیرضا فلاح

 

حرکت در کوچه پس کوچه های ناشناخته ، لذت خاصی دارد ، در جستجو جوی رازها بودن و گشودن راز، لذتی مضاعف .

از اولین روزهایی که وارد صدا و سیما شدم و فیلم سازی شخصی را رها نمودم ، سعی کردم خودم را با قاعده بازی وقف بدهم و برای رسانه برنامه بسازم . بدین ترتیب مجموعه مستند گزارشی (رازهای نگفته ) شکل گرفت . برنامه ای ساده ، صمیمی که در قالب یک گفتگوی عادی ، در جستجوی ناگفته هایی خاص بود .

علاقمندی به سید شهیدان اهل قلم ، آوینی بزرگ - تقلید حتی ناشیانه - از اثر بی نظیر و بی بدیل او روایت فتح را اجتناب ناپذیر ساخت .

رازهای نگفته در چند مجموعه توسط خودم و سپس توسط یکی از دوستانم ساخته و پخش شد و مخاطبین خاص خود را جذب نمود و بعضاً مورد تشویق و تقدیر قرار گرفت .

تقدیر و سپس تکلیف این بود که برنامه سازی را رها سازم و مسوولیت حوزه سیمای صدا و سیمای مرکز مازندران  را به عهده بگیرم . اما شعله این عشق ، شاید کم سو ولی خاموش نشدنی بود .

بقول  تصویربردار  این مجموعه ، آقای  قاسم پور ، هراز چند گاهی به بهانه این برنامه از دنیای پر تلاطم و بعضاً خسته کننده پیرامون ، رها می شدیم و دل به رازهای حبس شده در سینه ی ، عاشقان دل سوخته می دادیم و اگر دل سنگ نبودیم اشک می ریختیم و دلتنگی را فراموش می کردیم .

برنامه رازهای نگفته ، بی تکلف بود و افشا کننده رازها، بی هیچ آداب و ترتیبی وهر چه می خواست  دل تنگش می گفت .

اگر چه ساخت برنامه بواسطه پذیرفتن مسولیت، دیگر برایم اندکی دشوار شد ولی این وبلاگ به یاد آن برنامه و در راستای هدف اصلی و شخص خودم شکل گرفت و آن را درفضای مجازی پی گرفت .

سالهاست که قلم می زنم ، یاد داشت های روزانه ، نقد فیلم ، تحلیل های سیاسی ، فیلم نامه ، قصه ، طرح رمان و حتی جسارت می کنم و شعر و غزل می سرایم اگر چه خام وابتدایی و هرگاه فرصتی دست دهد، به سخنرانی دعوت شَوم ، همانند رازهای نگفته ، در مورد موضوعات همراه با امثال و حکم و قصه و روایات صحبت پراکنده دارم که در پایان سخن ، هرگاه نخی از میان این پراکنده ها رد شود ، که می شود ،آنگاه ،راز آشکار می گردد. / 02

  • علیرضا فلاح