پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

تا به حال پنج گربه فروختم

جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۸۹، ۰۶:۲۵ ق.ظ


گاهی فکر می کنیم دیگران را بازی می دهیم . گاهی فکر می کنیم با زیرکی خاصی که داریم طراحی دقیقی کرده و بازی را قطعاً خواهیم برد . غافل ازاینکه در بازی دیگران هستیم ! درست زمانی که داریم بازی می دهیم ، همان لحظه مشغول بازی خوردن هستیم .

عتیقه فروشی  به منزل رعیتی ساده وارد شد ، دید تغارنفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای در آن آب می خورد فهمید اگر قیمت تغار را بپرسد  دهاتی ملتفت گردیده ، قیمت گرانی برآن می نهد . لذا گفت : عموجان ! چه گربه ی قشنگی داری آیا حاضری آن را به من بفروشی . دهاتی با قیافه ای که حاکی از صداقتش بود پرسید : چند می خری ؟ گفت  یک تومان . دهاتی گربه را گرفت به دست عتیقه فروش داد و با کمال سادگی گفت : خیرش را ببینید ، عتیقه فروش  پیش از آن که از خانه ی روستایی خارج شود ، نگاهی به تغار کذایی کرد ومشغول خواندن خطوط و دیدن نقاشی  های اطراف آن شد ، در این حال با خونسردی کامل گفت : عموجان ! این گربه ممکن است در راه  تشنه اش بشود . خوبست من این تغار را هم با خودم ببرم ، قیمتش را هم حاضرم  بپردازم ، دهاتی به جانب عتیقه فروش که سرگرم دیدن خطوط اطراف تغار بود رو کرد و گفت : قربان بدین وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام آنچه تو می خوانی من از برم .

 حکایت دنیاو آدم هایش همین است  در همان حال که داریم دیگران را بازی می دهیم ، در بازی آنها هستیم .

می گویند در اقیانوس ها یک ماری هست بسیار خونسرد و آرام . بی تحرک و خاموش . طعمه نزدیک می شود . با مار بازی می کند . تکانش میدهد . گازش می گیرد و حتی قطعه ای از گوشتش را می کَند ، اما در همان لحظات  سکوت و آرامش ،طعمه در حلقه اندام مار است و غافل . زمانی به خود می آید که مار مشغول بلعیدن اوست .

دقت کنیم فریب دنیا را نخوریم تصور نکینم که داریم زندگی می کنیم و حریف دنیا شده ایم . ظاهری بسیار زیبا و آرام دارد . بسیار ساده و بازی خور و بازیش می دهیم .مثل بعضی از آدم های همین دنیا ، بسیار آرام و سر به زیر ، خاموش  و حتی خموش ، اما چموش ! لحظه ای به خود می آییم و می بینیم در بازیشان هستیم و متاسفانه بازنده بازی.چون تمام حواسمون به بازی کذایی خودمان بود. / 08

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۸۹/۱۱/۲۲
  • ۳۴۳ نمایش
  • علیرضا فلاح

تغار

زیرکی

عتیقه فروش

گربه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی