زخاک آفریدت خداوند پاک پس ای بنده افتادگی کن چو خاک
حریص و جهانسوز و سرکش مباش زخاک آفریدندت آتش مباش
چو گردن کشید آتش هولناک به پیچارگی تن بیفدات خاک
چون آن سرفرازی نبود ، این کمی از آن دیو کردند از این آدمی
یکی قطره باران ز ابری چکید خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جایی که دریاست من کیستم ؟ اگر او هست ، حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید کار که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد در نیستی کوفت تا هست شد .
تواضع کند هوشمند گزین نهد شاخِ پر میوه ، سر برزمین
بوستان سعدی - باب چهارم ، در تواضع
سعدی شرین سخن ، در آغاز باب تواضع ، به قصه آفرینش انسان اشاره می کند و برتری خاک بر آتش را به لحاظ رعایت فروتنی ، با ابیاتی شیوا بیان می کند .
در مقابل آسمان ، زمین است و خاک پاک ، همیشه افتاده زیر پا ، اما کسی هست نداند که از همین خاک آفریده شدیم و درنهایت به خاک باز می گردیم !؟
آیا خداوند نمی دانست که آتش لطیف است و زیبا !؟ پس چرا از خاک انسان را آفرید؟ مگر نه اینکه برای کرنش و افتادگی خاک ؟
خداوند تبارک و تعالی موجودی را برای پرسش می خواست . موجودی که طغیان نکند . لهیب نکشد و اگر فرشته ها را از غیر خاک و از جنس نور آفرید ، تمامی شهوات و احساس را از آنها گرفت . فرشته ها پیرمرد دربندی را می مانند که دم از زهد و تقوا می زنند !
آتش سرکش است و لهیب می کشد ، پس شایستگی برای سرشت شدن موجودی که عبادت و افتادگی به درگاه خالق بهترین و زیباترین مفهوم وجودی او باشد ، را نداشت .
از خاک آفریده شدیم و به خاک باز می گردیم . خاک افتاده است و باید به بندگی بیفتیم . نه آنکه از جنس آتش بود و سرکشی کرد و به خاک نیفتاد و مغضوب درگاه الهی شد .
***
استاد مطهری (ره) در کتاب ( انسان کامل ) بحث زیبایی را در باب " کشتن نفس " و تفاوت آن با " پرورش عزت نفس " مطرح می کند . او به اعتقادات پاره ای از عرفا برای کشتن نفس ، که اساس تزکیه هست می پردازد که در واقع کشتن عزت نفس است !
از اساس هیچ انگاشتن خود در مقابل دیگران غلط و تهی است . فلذا اگر نیت حضرت سعدی در بیت هفتم شعر ، همان اندیشه عرفای آنچنانی باشد ، حقارت ، کشتن عزت نفس ، این نیز همان باشد که استاد مطهری فرمودند . چون خدواند زمانی که انسان را خلق کرده ، از این خلق به خود درود فرستاد و خود را تحسین کرد از این احسن الخالقین خود !
پس برای نفس و ارزش انسان ، ارزشی مضاعف قائل است و شکستن این عزت و ارزش تا مرحله رسیدن به حقارت ، نوعی گناه است و دهن کجی به خلقت .
اما نیت جناب سعدی چنین نیست . سعدی اشاره ندارد به کرنش کوچک در مقابل بزرگ ، بلکه در مقام بنده گی هست برای قطره در برابر دریا . کرنش و به خاک افتادن بنده برای بنده نیست ، قطره برای دریا هست ، جزیی از کل برای کل ! چون از کل است ، به کل کرنش می کند .
چون قطره خودش از دریا است ، وسعت دریا را ، بی انتهایی آنرا می بیند ، دم از نیستی می زند وگرنه قطره خود می داند که چیست .
اشاره است به بنده که اگر به درک خالق نائل آید ، وسعت لطف و کرم ، نامحدودی او را به ذهن بیاورد ، بی شک دم از نیستی خواهد زد و اعتراف خواهد کرد که هر آنچه هست ، اوست .
حالا نتیجه این به خاک افتادن چیست ؟ پاداش این دم از نیستی زدن چیست ؟
مروارید !
برای آن قطره و دریا ، در آغوش صدف خسبیدن و مبدل به مروارید شدن است و برای بنده نیز دم از نیستی در مقابل پروردگار زدن و کرنش و افتادگی در مقابل او ، رسیدن به وصال و لقای اوست .
بنده چون به خاک می افتد، در مقابل خالق ، خود را هیچ می پندارد ، به راز معرفت آگاه می شود و در آغوش (عشق) ، صدف دریا ، به مرواریدی زیبا بدل می شود که خداوند او را افضل تر از فرشته گان میداند و شایسته خلیفه الهی .
در نهایت پندی می دهد سعدی ، در باب تواضع و آن مثل مشهور که : " درختی که پربار است سرش به زیر است ". / 396
_______________________________________________________________
این یادداشت در آذر 1375 در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرضا اصفهان قلمی شد .