پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۴۳ مطلب با موضوع «پیام به مناسبت ، بی مناسبت !» ثبت شده است

اولین فیلمی که قصد ساخت آ نرا کردم و عاقبت هم ساختم و شد دومین فیلم کوتاه من ، (برگی از دفتر خاطرات ) ،  سال 1369

دلمان از رحلت  جانسوز امام ، به سختی شکست. 20 سالم بود و در آن زمان ، نسلی که 25 ساله اش ، فرمانده  کل سپاه بود ، 20 سالگی ، یعنی مرد کامل و خیلی سخت  بود که توی جمع گریه کنیم ... بغض های نشکسته در گلو ، با نوشتن فیلمنامه (برگی از دفتر خاطرات ) می شکست . اولین  فیلمنامه من بود .  می نوشتم . اما بیشتر قصه و این اولین فیلمنامه من بود و بدون اینکه تا آن زمان  فیلمی ساخته باشم جز عکاسی ، آنهم غیر حرفه ای ، قصد کردم این فیلم را بسازم .
(برگی از دفتر خاطرات ) قصه جوانی بود  که با مرور زندگینامه و عکس های امام راحل ، سعی می کند با درک درست  از اندیشه های ماندگار و پایدار آن حضرت ،اندوه  خود را در شیندن خبر رحلتش کاهش دهد .
این فیلمنامه در اداره ارشاد اسلامی آمل – محل سکونتم- تصویب شد . معرفی شدم به اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ساری ، تا آنجا مجوز ساخت بگیرم و امکانات  برای ساخت .

آن زمان ، مثل حالا که دوربینهای دیجیتال و امکانات تدوین غیر خطی  و چه و چه که نبود. برای جوانان  علاقمند  به فیلم و سینما ساخت یک فیلم کوتاه 8 میلیمتری ، آرزوی بزرگی بود . تنها محل حمایتی هم سینمای جوانان بعضی از شهرها و در راس آن استان بود .


از آمل  تا ساری  3 ساعت ، کم وبیش ، راه بود . سواره وپیاده ، جاده تک لاین و بعدش از اداره ارشاد ساری هدایت شدم به سینمای جوانان که آن زمان توی میدان شهرداری ، کنار سینما ایران بود . طبقه اول انجمن خوشنویسان بود و فکر کنم طبقه دوم سینمای جوانان بود و آن زمان، مدیرش استاد عزیز سید احمد طاهر پور  بود که نه من و نه آن بزرگوار ، نمیدانستیم که روزی ، سالهای بعد همدیگر را در صدا وسیما خواهیم دید . ایشان به عنوان دبیر جشنواره وارش آمده بودند برای جلب حمایت رسانه استانی ، و من با اشتیاق  ، سعی کردم  محبتهای ایشان درگذشته راجبران کنم.

فیلمنامه من در انجمن سینمای جوانان تصویب نشد. غیر از  آن هم چون نه عضو انجمن بود و نه کلاس و دوره ای دیدم و تا آن زمان فیلم نساختم ، باعث شد که برای ساخت این فیلم با جواب منفی روبرو شوم . غیر از    آقای طاهر پور ، آنجا جوان عزیز دیگری بود  به نام سید علی دنیوی که با ایشان هم سالهای بعد در  صدا وسیما همکار شدم . آقای دنیوی راهنمایی کردند که یک فیلمنامه کوتاه در حد 3 دقیقه بنویسم و اولین کارم را بسازم و بعد فیلمنامه (برگی از دفتر خاطرات ) را تبدیل به فیلم کنم .


یادم می آید همانجا نشستم و یک فیلمنامه کوتاه بنام (بیرا هه ) نوشتم .آقای دنیوی خوشش آمد و نظر مساعد آقای طاهرپور را گرفت و دست من یک دوربین 8 میلیمتری 514 دادند تا اولین فیلم خودم را بسازم .

خدا میداند که با چه ذوق و شوقی آمدم توی روستایمان.  با دوستان  هم فکر خود نشستم و اولین فیلم خود را ساختم  بعداز آن با همان دوستان جمع شدم و پول هایمان را روی هم گذاشتیم  و هزینه ساخت (برگی از دفتر خاطرات ) جور شد .

هزینه ساخت فیلم در را آن سالها خیلی زیاد بود و امکانات هم بشدت محدود  و کم ، به هر کسی هم دوربین و فیلم نمی دا ند !!

(برگی از دفتر خاطرات ) را بصورت شخصی ساختم و بعداز آن چند فیلم کوتاه دیگر و زمان سپری شد و امروز در رسانه بعداز ساخت برنامه ها و فیلم های متعدد ، دچار مصیبت و آزمایش مسئولیت  و مدیریت شدم و گهگاهی دلم برای ساخت فیلم بشدت تنگ می شود . و چنین ایامی ، با حال و هوای خاص ، یاد آن دوران هم می افتم .

نوشتن ما ، فیلم ساختن ما و زندگی و تحصیل و کار و عشق نسل ما ، گره خورده است  با حوادث  تلخ وشیرین  این سرزمین آسمانی ، ... / 63




  • علیرضا فلاح

مردم خوب

۲۴
بهمن

حضور چشمگیر بود، واقعاً مردم آمده بودند . پیرو جوان ، زن و مرد ، دختر و پسر ، خانواده ، همه آمده بودند .

واقعً حضورغرور انگیزی بود . نه تبلیغات بود و نه چیزی ، به چشم می دیدم و دلیلی برای غلو یا پنهان کردن نمی بینم . هیچکس هم به زور نیامد . جمعه بود ادارات تعطیل ، مدارس تعطیل ، هیچ اجباری هم نبود . در کناراین حضور با شکوه عنوان یک نکته ضروری است ،

 هیچکس حق ندارد  این حضور را به پای خود بگذارد و مصادره به مطلوب بکند . این مردم بی شک به عشق اسلام ، به عشق انقلاب و فقط و فقط به عشق رهبر آمدند و نه هیچکس و نه هیچ حزبی و نه هیچ مقام دیگری ....همین .

این مردم انتقاد هم داشته باشند ، از بعضی چیزها ناراضی هم باشند ، باز به عشق انقلاب ، باز هم برای حفظ نظام - و تاکید می کنم نظام - به میدان می آیند و مصادره حضور مردم به نفخ خود یا جریانی ، واقعاً ظلم بزرگ به انقلاب و مردم و رهبر معظم انقلاب است .

گهگاهی بعضی ها فراموش می کنند که مشروعیت آنها ، مسئوول شدن آنها به اعتبار رای مردم است و باید خدمتگذار باشند ،نه آقا بالاسر . و بدتراینکه  ژست عدم آقا بالاسری گرفته شود ولی در عمل آقا بالاسری باشند .

مردم ما بسیار خوبند . مردم ایرن آنقدر آقا و بزرگ هستند که امام راحل (ره) همیشه و در همه حال فرمودند : (مردم شریف ایران ) و حضرت آقا ، رهبر معظم انقلاب نیز همیشه همین نگاه را داشتند و دارند . اما گاهی بعضی از آقایان فراموش می کنند که برای وکیل شدن و وزیر شدن به اعتبار رای این مردم التماس می کنند و در مراسم ترحیم و حتی در مراسم ختنه سوران فرزندان ذکور این مردم شرکت میکنند تا یک دانه رای بگیرند ، اما همین که توفیق حاصل شد، فراموش می کنند .

این مردم بزرگ هستند هر وقت انقلاب نیاز داشت ، ولی امرشان فرمود ، آنها به میدان آمدند ، افسوس گاهی قدر این حضور را نمی دانیم . / 09

  • علیرضا فلاح

  sms هایی که ارسال و رد وبدل می شد ، بمناسبت عید قربان ، حاوی  نکات جالبی بود . قربانی کردن غم ها و آرزوی شادی در راس بود و حتی جوک و سخیف ترین  آنها ، که دلسوزی برای گوسفند ی بود که باعث نجات جان  حضرت اسماعیل (ع) شد و فرستنده درخواست می داشت که برای  7 گوسفند دیگر ارسال شود (!!) ، دست کم لبخند  به لب  می آورد که موید شادی و یک روز شاد بود .
اما کمتر، و حتی ندیدم که کسی از قربانی کردن دل و سر بریدین نفس سرکش حرف بزند . کسی از عاشورای درون - که آنهم مکانیست  وهر زمان و هر لحظه  می تواند رخ بدهد - و ذبح کردن نفس سرکش  حرف نزد .
آن یکی ، که در درون همه ماست  و گاهی لگد پرانی می کند و جولان می رهد وما را به ستوه می آورد و گاهی زهر تلخ به کام ما می ریزد و شیرینی و حلاوت بندگی را به سیاهی ، لکه دار می کند ، چنین روزی ، می تواند قربانی شود.
اشتباه نگیرید ! قیاس مع الفارق است ، اما به قربان بردن  اسماعیل (ع) ، نماد خنجر کشیدن ابراهیم (ع) بر دل است . دلی که سرشار از مهر پدری بود و می توانست جای خدا را بگیرد . مگر دریک دل دو کس هم می گنجند !؟
حسین (ع) الگوی بی نظیرست که اجازه نداد در دلش  مهر آن جوان بلند بالا و خوش سیما حتی در کنار مهر احدیت باشد .
و ابر اهیم (ع)  بر این خواسته  ، حتی مقدس و زیبای بشری – خنجر کشید چرا که فرمان  معشوق  ازلی و ابدی بود .

آنجا مهر فرزند، و اینجا ، حالا که آنقدر دور شدیم که قاد ر نیستیم حتی  از کوچکترین  خواسته های خود بگذریم ، لا اقل بخشی از خواسته های نامشروع  را سر ببریم ، اجازه جولان به نفس سرکش ندهیم و نفسی که همه وجودمان ر ا فرا گرفته و همه انوار نورانی الهی را سیاه نموده است ، به عنوان نماد ، به قربانگاه ببریم و یکبار هم که شده سر تعظیم به فرمان  معشوق  فرود آوریم و آن  یکی را سر ببریم .

یا هنوز الفبای  عشق را نیاموختیم و ته جاده شوسه هستیم ، یا لاف عشق می زنیم و مانند مجنون های امروزی ما را با 3  لیلی در شبی دستگیر می کنند .

امروز اگر نتوانستیم ، فردا عاشوراست ! / 03

  • علیرضا فلاح