پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

آسمان بار امانت نتوانست کشید ... قرعه فال به نام من دیوانه زدند

پیش نویس

یادداشت هایی پراکنده در جستجوی رازها ، راز خلقت ، راز زندگی انسان ، هنر ، سیاست ، زندگی اجتماعی و قواعد بازی و سپس راز سکوت و همه این رازها ، اگرچه پراکنده ، مانند مهره های کوچک که بانخی در اتصال بهم ، تسبیح می شوند برای ستایش خالق

__________________________________________

پروردگارا ! باشد این شمع کوچکی که برافروخته ام ، نور پیدا کند و آنگاه که در تاریکی قرار گرفته ام، روشنم سازد

رازهای نگفته

آخرین نظرات
رازهای نگفته



نقل و کپی مطالب این تارنما ، بدون ذکر منبع ، شرعا جایز نیست و از اخلاق به دور است . وب شخصی علیرضا فلاح WWW.DRARF.IR

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

برای دوست اندیشمندم ، حسین پرتوی

دو پرنده روی شاخه درختی نشسته بودند و به غروب خورشید نگاه میکردند.
یکی از دیگری پرسید : چرا هنگام غروب رنگ آسمان تغییر میکند؟
پرنده دوم گفت : اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم، مجالی برای زندگی نمی ماند. گاهی اوقات باید بدون توضیح از واقعیتی که در اطرافت میبینی، لذت ببری.
پرنده اول با ناراحتی گفت : تو فقط به دنبال لذت زندگی هستی و هیچ وقت نمی خواهی واقعیتها را با منطق بیان کنی.
در همین حال هزار پایی از کنار آنها میگذشت.
پرنده دوم با دیدن هزار پا، از او پرسید : هزار پا، تو چگونه این همه پا را با هماهنگی حرکت میدهی؟
هزارپا جواب داد : تا به امروز راجع به این موضوع فکر نکرده ام.
پرنده دوم گفت : خوب فکر کن چون این پرنده راجع به همه چیز توضیح منطقی میخواهد.
هزار پا نگاهی به پاهایش کرد و خواست توضیحی بدهد : خوب اول این پا را حرکت میدهم، نه، نه. شاید اول این یکی را. باید اول بدنم را بچرخانم، ...
هزار پا مدتی سعی کرد تا توضیح مناسبی برای حرکت دادن پاهایش بیان کند.
ولی هرچه بیشتر سعی میکرد، ناموفقتر بود. پس با ناامیدی سعی کرد به راه خودش ادامه دهد، ولی متوجه شد که نمیتواند.
با ناراحتی گفت : ببین چه بلایی به سرم آوردید. آنقدر سعی کردم چگونگی حرکتم را توضیح دهم که راه رفتن یادم رفت.
پرنده دوم به اولی گفت : میبینی! وقتی سعی میکنی همه چیز را توضیح دهی اینطور میشود.
 پس دوباره به غروب آفتاب خیره شد تا از آن لذت ببرد.
  • علیرضا فلاح
بدون هیچ گونه اظهارنظر، فقط به نقل مطلب از خبرگزاری مهر اکتفا می کنم :

حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی طباطبایی عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز در آخرین شب از مراسم عزاداری دهه آخر صفر حزب موتلفه اسلامی با اشاره به مشکلات اقتصادی در کشور اظهار داشت:   
دولت باید از مردم عذر خواهی کند، عذر خواهی عزت و عظمت است. مردم آنقدر خوب هستند که اگر بفهمند ما اشتباه کردیم کمک و یاری می کنند.
وی در ادامه در خصوص مشکلات در سیاست خارجی بیان داشت:
 مسائل پیچیده ای در سیاست خارجی کشور اتفاق افتاده و هرچند با داشتن قدرت نظامی و تسلیحاتی، ارتش ، سپاه و بسیج و رهبری قوی و مقتدر همچون آیت الله خامنه ای از دشمن بیمی نداریم و دشمن جرات حرکتی علیه ایران را ندارد.
عضو شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز تصریح کرد:
 متاسفانه برخی​ها قطعنامه​های دشمن را کاغذ پاره می​دانند اما این​ها مشکل ساز شده است.

نماینده دور هفتم مجلس اظهار داشت:
 مشکلات ارز و سکه به دولت بر می گردد و کسانی که اخلال می کنند اصل اشکال به دولت بر می گردد و دولت باید از مردم عذر خواهی کند.

حجت الاسلام طباطبایی در پایان خاطر نشان کرد:

ای کاش دولت به مردم بگوید اشتباه کردم ...

  • علیرضا فلاح
گزیده ای از سخنان احمد توکلی در مجلس شورای اسلامی ، زمان استیضاح وزیر اقتصاد.

بسم الله الرحمن الرحیم

می‌گفت پشت میدان مین زمینگیر شده بودیم. چند پاکباخته راه افتادند به سمت میدان تا معبر باز کنند. هنوز چند قدمی نرفته، یکیشان برگشت. فکر کردیم ترسیده، ولی نه، ترسی در کار نبود. می خواست پوتینش را که تازه از تدارکات گرفته بود به همرزمش بدهد.
 گفت: بیت الماله حیفه که در انفجار مین از بین بره. داد و رفت، پابرهنه.

همکاران محترم

قرارمان این نبود. قرار بود مزة عدالت به مردم چشانده شود، دکان مافیا تخته گردد، بساط دزدی و ویژه خواری برچیده شود، پیوند نامبارک قدرت و ثروت بگسلد و بیت‌المال از حیف و میل به دور بماند. اما سوء تدبیر، ضعف مدیریت و سوء استفاده ها کار را به جایی رسانده که اکنون از همکلامی با مردم، سختمان میشود؛ چراکه از چرای نهفته در نگاه پرسشگرشان احساس شرمندگی می‌کنیم و پاسخ درخوری نداریم که تقدیمشان کنیم.

برادران و خوهران من

مردمی که به ما مدعیان اصولگرایی امید بسته بودند توقع نداشتند که در دوران دولت و مجلس طرفدار عدالت، رکورد رانتخواری و سوءاستفاده زده شود. توقع داشتند دولتمردان مسئول پس از این رسوایی بزرگ، مسئولیت بپذیرند و تن به استعفا بدهند و خود را در معرض قضاوت دستگاه قضایی قرار دهند، و اگر استعفا ندادند، رئیس دولت با قاطعیت هرچه تمامتر آنان را برکنار کند و با این کار، ننگ و پلشتی ویژه خواری را از دامن جریان اصولگرایی بزداید. اما دریغ که این آقایان نه تنها مسئولیت نپذیرفتند، بلکه عذرخواهی هم نکردند و در جلسه غیرعلنی مجلس جوری سخن گفتند که گویی جایزه هم باید بگیرند. در پی بی توجهی دولتمردان به این توقعاتِ به حق مردم در استعفای مسئولان ذیربط و یا برکناری آنان، اکنون مردم از ما نمایندگان انتظار دارند با استیضاح وزیران مربوط، چه قاصر، چه مقصر، از حیثیت نظام مقدس جمهوری اسلامی پاسداری کنیم. و با عزل متخلفین و حمایت از دستگاه قضا در برخورد قاطع با مسببان، ، حامیان و عاملان، به بخشی از وظائف خود در قبال داستان تلخ ویژه خواری ۳۰۰۰ میلیارد تومانی عمل کنیم تا در حد ممکن اعتماد عمومی بازسازی شود. فسادهای بزرگ همه جا هست. مهم برخورد ماست. این اقدام مجلس و در پی آن برخورد قاطع قوه قضاییه که طلیعه آن آشکار است، شیرینی میوه درخت ستبر انقلاب اسلامی را باز هم به کام مردم وفادار خواهد ریخت.

خلاصه داستان وحشتناک و در عین حال بسیار غم انگیز سوءاستفاده تاریخی چنین است:

فعالیت گروه امیر منصور آریا در سال ۱۳۸۵ با تاسیس یک شرکت توسعه سرمایه گذاری به دست چند خواهر و برادر و با دوستانشان شروع شد، با سرمایه ۵۰ میلیون تومان. طی سه سال، سرمایه شرکت ۲۰۰ برابر شد و به ۱۰۰ میلیارد تومان رسید. و تا امسال ۶۰ شرکت دیگر تاسیس یا خریداری شد. و در حالی که برخی از پدران و مادران آبرومند این آب و خاک در انتظار دریافت دوسه میلیون تومان وام جهیزیه دخترانشان مدتها معطل میمانند، یا کارآفرینان جوان تحصیلکرده و سرمایه گذاران سالم به بهانه نداشتن وثیقه کافی محروم و دلسرد میشوند، گروه آریا با حمایت های ویژه، رشوه دادن و زدوبند طی پنج شش سال چند هزار میلیارد تومان تسهیلات و اعتبار به شکل غیرقانونی و یا به ظاهر قانونی به چنگ آورد. تلخ تر از داستان دریافت میلیاردها تومان تسهیلات و اعتبار غیرقانونی، حکایت وثیقه هایی است که در قبال تاراج بیت‌المال گرفته شده است: ۷۲ درصد به اصطلاح وثائق گرفته شده چک و سفته است نه ملک و مستغلات. یعنی هیچ. طبق آخرین اطلاعات هنوز این گروه بیش از ۳۶۰۰ میلیارد تومان بابت کلاهبرداری و یا مانده تسهیلات دریافتی به نظام بانکی بدهکار است. مسئولان با خوشحالی به مردم خبر می‌دهند که این گروه حدود ۴۷۰۰ میلیارد تومان دارایی دارد و مردم نگران استیفاء حقوق بانک ها نباشند. ولی نمی‌گویند که خودشان و ماموران تحت امرشان در طول این سال ها چگونه عمل کرده اند که این گروه از سال ۸۵ تا ۹۰ با آورده ۵۰ میلیون تومانی ‌توانست ۴۷۰۰ میلیارد تومان ثروت بیاندوزد. یعنی طی کمتر از شش سال ثروتش ۹۴۰۰۰ برابر شود!!

قطعا مسئولیت به درجاتی متوجه بقیه مقامات و دستگاه های نظارتی نیز هست. مثلا می توان پرسید که چرا ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی که در سالهای گذشته رسما اعلام کرده بر دو موضوع مفاسد بانکی و زمین خواری متمرکز شده بود، به چنین خیانت بزرگی پی نبرده است؟ اما آن چه از مجلس بر می آید، به دنبال گزارش کمیسیون اصل نود که وزیر اقتصاد را از شش جهت مقصر یا قاصر شناخته، استیضاح وزیری است که مسئولیت مستقیم داشته است.

چرا در نظام سیاسی مقامات باید پاسخگو باشند؟

احتمال وجود و بروز خطا، پیشگیری از فساد احتمالی، جلوگیری از تضییع منابع، انتخاب بهترین شیوه در برنامه‌ریزی و سیاستگذاری و احقاق حقوق شهروندان را می‌توان از دلایل ضرورت پاسخگویی در نظام سیاسی برشمرد. پاسخگویی در حکومت علی(ع) از جایگاه و اهمیت بالایی برخوردار بود. اولین نوع این پاسخگویی، پاسخگویی حاکمان به مردم بود. او استانداران خود را موظف می‌کرد که به مردم پاسخگو باشند و حتی گمانهای منفی آنان را از طریق پاسخگویی شفاف از بین ببرند. خود نیز، به طور مستقیم به همه پاسخگو بود و در این راه درشتیهای آنان را نیز تحمل می‌کرد. در حکومت امام، پاسخگویی مدیران به رده‌های بالاتر از خود نیز برقرار بود. علی(ع) والیان و مدیران خود را به شدت حسابرسی می‌کرد و ذره‌ای در این راه فروگذار نبود. والیان و استانداران نیز که از شیوة حکومت امام اطلاع داشتند، خود را موظف به پاسخگویی می‌دیدند و به آن تن می‌دادند.

در نظامهای سیاسی- اجتماعی پیچیدة امروزی حتی در حکومت های سکولار نیز، جوهرة پاسخگویی حفظ شده و مسئولان، خود را بدان ملزم میدانند، گرچه مباحث، ابزارها و شیوه‌های آن دگرگون شده است. بر اساس تعاریف امروزی، پاسخگویی، مسئول ساختن افراد مشخصی است تا تضمین شود که وظایف، به موقع و طبق روشها و معیارهای مورد توافق انجام می‌گیرد.

اصولاً هر جا که حق و تکلیف باشد، مؤاخذه نیز هست و می‌‌‌توان شخص را در مقابل عدم انجام تکلیف شماتت کرد. در همین راستا وزرا و رئیس جمهور چون مسؤولیت سنگینی در امور اجرایی و سیاسی دارند پس باید در نارسایی‌ها و کجروی‌های حوزه تحت امر خویش در مقابل قوه ناظر پاسخگو باشند، تا از چار چوب قانونی خود پا فراتر ننهند.

***

چرا ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی که در سالهای گذشته رسما اعلام کرده بر دو موضوع مفاسد بانکی و زمین خواری متمرکز شده بود، به چنین خیانت بزرگی پی نبرده است؟

***
 در واقع احکام قانونی بسیاری نقض شده است، برخی وظائف بر زمین مانده و بعضی قوانین به طور ناقص اجراء شده است. در نتیجه، شیطانِ چپاولگری با حمایت های ویژه و کمک همدستانش، توانسته پنج شش ساله ثروتش را ۹۴۰۰۰ برابر سازد!!

 بعد از آن همه تاکیدات رهبری چشم همه ما روشن!

  • علیرضا فلاح


این تیتر درشت روزنامه ایران است . زمان نشر هم اردیبهشت 1391

لطفا یکی از گزینه ها را انتخاب کنید.

به کسی که پاسخ صحیح بدهد ، یکی از همین خودروهای ادعایی روزنامه ایران جایزه داده خواهد شد:

1- این روزنامه در ایران چاپ نمی شود.
2- گرداننده گان این روزنامه در ایران نیستند.
3- مخاطبان این روزنامه ایرانی نیستند.
4- توهم امری فراگیر می باشد و مختص یک گروه خاص نیست
.

  • علیرضا فلاح
قبل از سفر به مکه ، و روزی که به نام پدر نامیده شده ، این مسج را کسی برای من فرستاد که خیلی ها را از نان  خوردن انداخت :

چه راحت نوشتیم بابا نان داد ، بی آنکه بدانیم ، بابا برای نان ، همه جوانیش را داد.
 
 اگر اینجوری ، با بریدن نان  دیگران ، برای نان دادن به بچه هایش ، همه جوانیش را داد ، برای همه عمرش متاسفم ، نه فقط برای جوانیش !!
  • علیرضا فلاح
زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش را به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.

این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند.

پیرمرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است!

از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن،لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.

  • علیرضا فلاح

خوب است در شب ولادت حضرت ولی عصر(عج) ، اشاره بکنم به خاطره ای که  حجت الاسلام صدیقی امام جمعه موقت تهران نقل کرده اند در مورد امام خامنه ای ، به این نیت که همه ما به امامت ایشان به انتظار نشسته ایم :

بنده علاقه دارم که هر ماه خودم را به امام رضا«ع» عرضه کنم. مدتی است که توفیق دست داده است و می‌روم. گاهی هم که کار دارم، می‌روم حرم و برمی‌گردم فرودگاه. فقط در همین حد. یک بار رفتم، از آستانه پایینِ پا که می‌خواستم وارد صحن شوم، صورتم را گذاشتم روی سنگ آستانه و به امام رضا«ع» عرض کردم: «آقا! من مهمان شما هستم. می‌خواهم بدانم که آیا شما مرا به عنوان مهمان پذیرفته‌اید؟ می‌خواهم به حساب شما اینجا باشم. خودم نمی‌خواهم هزینه کنم. تقاضای دیگرم این است که یا حضرت مهدی«عج» را ببینم یا کسی را ببینم که او حضرت را دیده باشد».

این را عرض کردم و رفتم تو. رفتم مفاتیح را باز کردم، می‌خواستم زیارت جامعه بخوانم. هنوز شروع نکرده بودم. یک آقای سلیمی در مشهد بود که منبر می‌رفت و خیلی هم حدیث حفظ بود. مرحوم طباطبایی که تابستان‌ها به مشهد می‌آمدند، ما آن وقت‌ها که مشهد بودیم جلسات آقای طباطبایی، در روزهای پنج‌شنبه را می‌رفتیم. نوعاً هم ایشان احادیث نابی را آنجا مطرح می‌کرد و آقای طباطبایی توضیح می‌داد. با آقای سلیمی در حد سلام و علیکی که در جلسات آقای طباطبایی همدیگر را می‌دیدیم، ارتباط داشتیم. غیر از آن هم هیچ ارتباطی با هم نداشتیم. هنوز شروع نکرده بودم که ایشان آمد کنار من و گفت: «فلانی! ناهار بیایید خانه ما». من چون از حضرت خواسته بودم، فوری به ذهنم آمد شاید حضرت پذیرفته‌اند. استخاره کردم، ببینم اگر این اجابت حضرت است که ناهار را بمانیم و بعد از ناهار برگردیم. استخاره خوب آمد. فهمیدم که مطلب اول برآورده شد. به ایشان گفتم: «من منزل شما را بلد نیستم». گفت: «ظهر بیا مسجد ملاحیدر، نماز آقای مروارید، من می‌آیم و از آنجا با هم می‌رویم».

رفتم مسجد آقای مروارید، نماز ظهر را خوانده بودند. جوانی آمد و مقابل من نشست، خم شد دستم را بوسید و اشک ریخت. گفت: «من با منبرهای شما خیلی صفا کردم، ولی یک اتفاقی برایم افتاده، می‌خواهم این را برای شما بگویم». گفت: «مرحوم آقای مولوی قندهاری که از دنیا رفت، من مطمئن بودم که در تشییع جنازه ایشان حضرت حضور پیدا می‌کند، لذا به شوق و اشتیاق حضرت رفتم و سایه به سایه از اولین آناتی که مطلع شدم، کنار جنازه بودم، تا اینکه آمدیم توی صحن. به صحن که آمدیم، دائماً حواسم به اطرافم بود که ببینم شخصیت فوق‌العاده‌ای یا کسی را می‌بینم... به نزدیک‌های حرم که رسیدیم، یک حالت سرزنشی نسبت به خودم شروع کردم: مگرتو کی هستی؟ با چه رویی می‌خواهی حضرت را ببینی؟ اصلاً چه توقعی داری؟ شروع کردم به بدی‌های خودم بد و بیراه گفتن. ‌ما کجا؟ آقا کجا؟ در حال سرزنش خودم بودم که صدایی خیلی ملایم و آرام آمد: می‌خواهی آقا را ببینی؟ برگشتم جهت صدا را ببینم، دیدم ماشاءالله حضرت در این جمعیت از همه به قول معروف یک سر و گردن بلندتر بود... و توصیفاتی از حضرت کرد از جمله اینکه گفت «موهای مبارکشان از زیر عمامه تا بناگوششان بود، محاسن پرپشت. دقت کردم و در موهای سر و صورت حضرت یک موی سفید ندیدم». این جوان این را با یک حالت انقلابی به من گفت و رفت. من این جوان را نه قبلش یادم می‌آید دیده باشم، نه بعد از آن. خیلی هم آرزو دارم یک بار دیگر او را ببینم.

بعد آقای سلیمی آمد و ما را برد خانه‌اش و از جریاناتی که با مرحوم آقای علامه طباطبایی داشت، سخن گفت. خدا رحمتش کند، وفات کرد. آقای طباطبایی هم به ایشان یک اذکاری داده بود. معلوم شد که اهل بعضی حرف‌ها بود. آقای سلیمی گفت: «من سی سال همسایه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بودم و اُشْهِدُ بِالله، من آقای خامنه‌ای را از دوره‌های جوانی‌اش تا الان نسبت به نسوان معصوم می‌دانم».

در سفری هم ما به مکه می‌رفتیم. در هواپیما یکی از آقایان روحانیون کنار من نشسته بود، گفت: «در قم یک آقایی است که حالاتی برایش پیش می‌آید که در آن حالات، گذشته و آینده را می‌بیند. ایشان گفته است که در مدینه، کنار حجره حضرت صدیقه طاهره«س»، در محراب تهجد در آن قسمت آخر، نقطه‌ای است که اگر کسی آنجا بنشیند و حداقل صد بار لعن را بگوید، آثاری دارد». لعن هم این بود: «لَعَنَ الله غاصِبِیک وَ ظالِمِیک وَ ضارِبِیک وَ قاتِلِیک یَا فاطمة الزهـــراء (سلام الله علیها)». من این را که آنجا شنیدم، در باطن خودم گفتم در این سفر ما مهمان خانم فاطمه‌ایم و ایشان از اینجا سفره را پهن کرده‌اند. رفتیم مدینه و هر شب که می‌رفتم آنجا این ذکر را بگویم، با اینکه آنجا معمولاً شلوغ است و گاهی آدم می‌ایستد و ناامید می‌شود، ولی هر وقت که رفتیم گویا برایم جا نگه داشته‌اند. در همان نقطه نشستیم و این ذکر را گفتیم.

بعد رفتیم مکه. در مکه جمعی از دوستان بودند، یک آقایی هم آنجا بود. این دوستان که گاهی حرف‌های بی‌ربط می‌زدند، ایشان ‌گفت: «شما می‌دانید کجا هستید؟ شما که اهل علمید. چرا اینجا وقتتان را به این چیزها صرف می‌کنید؟» به من الهام شد آن کسی که گذشته و آینده را می‌بیند، باید این باشد.. رفتم جلو و گفتم: «شما این ذکر را توصیه کردید؟» پرسید: «شما گفتی؟» جواب دادم: «بله». گفت: «شما امسال دوباره به مدینه برمی‌گردی و مهمان خانم زهرایی». همانی که در ذهنم آمده بود که مهمان خانم زهرا«س» هستم، گفت این سفر برمی‌گردی به مدینه و مهمان خانم زهرایی!. خدا گواه است نه خودم برنامه داشتم برای برگشتن به مدینه، نه از بعثه چنین قراری بود. اتفاقاً آقای ری‌شهری بعد از موسم حج برگشت، بنا شد آقای جنتی بیاید به‌جای ایشان در مدینه، به من گفت: فلانی! من دارم می‌روم مدینه، شما هم بیا با هم برویم و من به اسهلِ وجه، منتظر هم بودم ببینم چگونه می‌روم که این‌جوری جور شد.

از ایشان پرسیدم: «آن نقطه که آدم بنشیند و آن ذکر را بگوید، چه خصوصیتی دارد؟» گفت: «حضرت زهرا«س» وقتی به هوش آمد و سراغ امیرالمؤمنین«ع» را گرفت، فضّه عرض کرد: علی را بردند. حضرت زهرا«س» آمد که با همان حالش امیرالمؤمنین«ع» را نجات بدهد. به آن نقطه که رسید از شدت درد، دیگر از حرکت بازماند و آنجا نشست. نفسی گرفت و بعد رفت. من با تعجب گفتم: «ما روضه‌خوانیم و برای حضرت زهرا«س» زیاد مطالعه کرده‌ایم. این را من در هیچ جا ندیده‌ام. شما این را از کجا نقل می‌کنید؟» آرام گفت: «خودم دیدم. خودم دیدم». دیگر در آن سفر با ایشان مأنوس بودیم.

ایشان گفتند که در مدرسه حجتیه که آقا هم در آنجا حجره داشتند، در همان ایام به آقا گفته بودند که شما در آینده رئیس این مملکتید! نکنه دیگر که ایشان گفت اینکه: «آقای خامنه‌ای گوهر پاکی است... به همین دلیل مکرر خدمت حضرت تشرف داشته است، ولی نشناخته». سال بعد ایشان گفت: «طوبی للخامنه‌ای! طوبی له. وجود مبارک امام زمان ـ‌ارواحنا فداه‌ـ در عرفات با اسم ایشان را دعا می‌کرد».

با توجه به قرائن صدقی که ایشان برای بازگشت ما به مدینه پیشگویی قطعی کرد و همین‌جور شد، من یقین دارم آنکه گفت حضرت زهرا«س» را خودم دیدم، گذشته را هم همین‌ جور می‌بیند و در مورد آقا هم یقیناً درست می‌گفت، هم دعای امام زمان«عج» را و هم تشرفات ایشان را خدمت حضرت.

جملاتی که آقا در پایان آن خطبه نمازجمعه‌شان خطاب به حضرت حجت«عج» بیان کردند، یک سِرّ عجیبی دارد که هربار که انسان می‌شنود، آتش می‌زند آدم را .
  • علیرضا فلاح
چه روزها که یک به یک ، غروب شد ، نیامدی

چه بغض ها که در گلو ، رسوب شد ، نیامدی

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن

خدایمان دوباره سنگ و چوب شد ، نیامدی

برای ما که دلشکسته ایم و خسته ایم ، نه

ولی برای عده ای ، چه خوب شد ، نیامدی

تمام روزهای هفته را ، در انتظار جمعه ام

دوباره صبح ، ظهر ، غروب شد ، نیامدی

  • علیرضا فلاح

246 - سفربهت

۱۱
تیر

وقتی بار اول به مکه مکرمه مشرف شدم  ، سال 1383 ، شاید خیلی نفهمیدم ...

بار دوم در سال 1385، دیگر شاید نبود ، چیزی نفهمیدم ....

بار سوم ، مدتی قبل ، دیگر مطمئن شدم که چیزی نفهمیدم ...

یک جمله یادم بود ، همیشه ، که هر کس خدا را بشناسد ، عاشق او می شود و هر کس عاشق خدا

بشود ، خداوند نیز عاشقش می شود .

 و خداوند می فرماید ، عاشق هر کس بشوم ، او را می کشم و خود دیه او را می پردازم .

 من خود دیه او خواهم شد . خون بهای او خواهم شد ...

فاصله خیلی زیاد است .

 واژه خیلی زیاد ، کم است .

 باید یک واژه خاص تر بیاید برای این فاصله ، فاصله خیلی خیلی زیاد است .

اگر خود را می شناختیم ....

و من عاجز از شناخت بودم . و فقط مقهور و مبهوت ماندم .

در هر سه سفر، فقط بهت زده و حیران نگاه کردم ، گیج و سرگردان ...

  • علیرضا فلاح

از سفر به سرزمین وحی بازگشتم.

انشاالله و به مرور، یادداشتهای این سفر را در این وب نوشت ، منتشر می کنم ، اما این عکس حکایت خاصی دارد:

خانه خدا زیر سایه چشم شیطان !

چرا آل سعود از شرم نمی میرند ؟

  • علیرضا فلاح